تئاتر مشهد؛ اوج و فرود
- شناسه خبر: 4010
- تاریخ و زمان ارسال: 16 اردیبهشت 1402 ساعت 18:59
این شبها شاهد اجرای نمایشی به نام “سیاه کژدم” در سالن اصلی تئاتر شهر مشهد هستیم. کاری به کارگردانی و تهیه کنندگی ساشا هدایت و نویسندگی نصرالله قادری که بازیگران شناخته شده ای از جمله حمید رضا جندقی، سعید صادقی و الهه پژوهی در آن ایفای نقش می کنند. این نمایش ۳۰ بازیگر فرم نیز دارد که عمدتا از گروه نمایشی پویا به سرپرستی حمید رضا جندقی می باشند و برای این کار حدود ۳ ماه تمرین کرده اند. به همین بهانه در گفتگویی با حمید رضا جندقی، سرپرست گروه قدیمی و با سابقه پویا به بررسی وضعیت تئاتر مشهد پرداختیم که در ادامه می خوانید:
سرپرست گروه نمایشی پویا در خصوص وضعیت استقبال تماشاگر از تئاتر مشهد در این روزها می گوید: ما در چند سال اخیر با دو وقفه در کار تئاتر مواجه بودیم. اول همه گیری کرونا و بعد از آن اتفاقات سال گذشته که باعث ایجاد شکاف در بین جامعه تئاتر شد. به این ترتیب که گروهی معتقد بودند نباید در شرایط فعلی کار کرد و گروهی دیگر می گفتند تعطیلی سالنها باعث از رونق افتادن تئاتر می شود و اتفاقا باید با قدرت بیشتری کار کرد. با توجه به این دو اتفاق باید گفت استقبال نسبتا خوب است ولی در کل آنگونه که انتظار می رفت نیست. به عنوان مثال نمایش ما (سیاه کژدم) با توجه به انرژی و زمان صرف شده، تیم خوب و هماهنگی مثال زدنی، کار فاخری محسوب می شود که می بایست هر شب سالن را پر کند ولی تا این لحظه استقبال در این حد نبوده است. البته در این موضوع چند عامل دخیل است. اول اینکه وقفه سال گذشته و ترجیح برخی همکاران برای کار نکردن باعث شد تا ارشاد در آن زمان به هر کاری مجوز بدهد تا سالنها خالی نماند و دهن کجی به آن عده باشد که این خود باعث دلسردی تماشاگر بعد از دیدن بعضی نمایش ها می شد. از طرف دیگر قیمت بلیت قبل از کرونا تقریبا نصف حالا بود علاوه بر اینکه هزینه های کار از اجاره سالن گرفته که به عنوان مثال سالن اصلی تئاتر شهر بین ۳/۵ تا ۴ میلیون تومان برای یک شب است تا دکور که به گفته آقای آخوند زاده طراح دکور ما دکوری که الان ۲۵ میلیون هزینه در بر داشته آن زمان نهایتا ۵ میلیون تمام می شد. اینها هر کدام به نوعی باعث آسیب به هنر تئاتر و ریزش مخاطب شده است. همان دوستانی که می گویند نباید کار کرد خودشان را جای منی بگذارند که ۳۶ سال در این حرفه بوده ام و از این راه ارتزاق می کنم. مگر می شود آدم سر کار نرود و زندگی تامین شود به علاوه من معتقدم که باید خیلی قوی کار کرد و مردم را با تئاتر آشتی داد. البته باز هم می گویم که شرایط الان آنقدر ها هم بد نیست وقتی که با دهه هفتاد و هشتاد مقایسه می کنیم که سالنها خالی از تماشاگر شده بود و دولت هم خودش را کنار کشیده بود و هیچ حمایتی نمی کرد. به یاد دارم آن روزها نمایش بازینامه باستان، کار فاخر استاد صابری در حال اجرا بود و یک بار شاهد بودم که تنها یک تماشاگر بلیت خریده بود و به سالن آمده بود و گروه به آن عظمت نمایش را برای یک نفر اجرا کرد که برای من درس بود. اگر فداکاری بچه های تئاتر در آن روزها نبود نمی شد با آن وضعیت ادامه داد. وقتی به آن روزها نگاه می کنم نسبت به امروز خوشبینم.
دهه پنجاه اوج شکوفایی تئاتر مشهد بود
جندقی در ادامه گفت: در مقابل آن دوران (دهه های هفتاد و هشتاد) تئاتر مشهد دوران طلایی نیز داشته است. من درباره قدیم هم تحقیق کرده ام. دهه پنجاه دهه شکوفایی تئاتر مشهد بود. آن روزها علاوه بر اینکه تئاتر خصوصی جریان داشت، نهادها و ارگان ها ملزم به تبلیغ برای تئاتر بودند. اگر اتوبوسرانی یا تلویزیون کاری را تبلیغ می کردند بابت آن پول دریافت نمی کردند و این نوعی حمایت بود. الان اگر از طریق شهرداری بخواهی بیلبورد بزنی یا از طریق صدا و سیما بخواهی تبلیغ کنی باید رقم هنگفتی پرداخت کنی که با وضعیت بودجه این هنر مظلوم به هیچ وجه همخوانی ندارد. از طرف دیگر سالنها مستهلک شده و بازسازی نمی شود. سالن تئاتر شهر را ببینید؛ سقف اش لانه کبوتر شده و وسط کار دیدم که فضله کبوتر روی سر بچه ها ریخت. نور، صندلی، گرمایش و بقیه امکانات که جای خود دارد. بچه های تئاتر برای سالن هاشمی نژاد کلی زحمت کشیدند و ارشاد آن را از دست داد. اشراق و حوزه هنری تقی آباد را هم که فروختند. ببخشید اما اینها از بی تدبیری مدیران است. تا همین جای کار هم که تئاتر به این نقطه رسیده هنر مسئولین نبوده بلکه فداکاری بچه های تئاتر این شهر است و برای همین هم می گویم خوشبینم.
مشهد قطب دوم تئاتر کشور است
بازیگر نمایش “سیاه کژدم” در پاسخ به این سوال که “آیا تئاتر مشهد پتانسیل رقابت با تهران را دارد یا خیر؟” گفت: من فکر می کنم قطعا دارد. دهه پنجاه مشهد قطب اول تئاتر کشور بود. آن زمان نویسندگان محدودی اقلب در پایتخت بودند که تنها متن های آنها و نمایشنامه های خارجی در تمام کشور کار می شد ولی مشهد تنها شهری بود که نویسندگان اورجینال و گروه های حرفه ای داشت.
نمایشنامه هایی که در مشهد تولید می شد در سطح کشور هم اجرا می شد و جشنواره می رفت و جایزه می گرفت. این شهر عملا قطب اول تئاتر ایران بود و همچنان این بضاعت را دارد اگر مسئولین حمایت کنند و مشکلات از سر راه برداشته شود تا از قهر هنرمندان این شهر و مهاجرت آنها جلوگیری شود. در حال حاضر بهترین های تئاتر مشهد در حال مهاجرت به تهران یا بعضا خارج از کشور هستند و این اتفاق تلخی است. سروش طاهری و مانلی حسین پور به تهران رفتند و آنجا هم موفق بودند. حامد امانپور که گروه تئاتر نیمکت را داشت با خانمش سحر رضوانی الان در فرانسه به سر می برند و خیلی نامهای دیگر که می شد در تئاتر مشهد بمانند اگر این مشکلات نبود. وقتی می بینیم هنرمندان مشهدی جزو بهترین های تهران و کشور هستند با خود می گوییم اگر مانده بودند الان شرایط چگونه بود. با این وجود اما مشهد در حال حاضر قطب دوم تئاتر کشور است و به لحاظ کیفیت کارها، فروش بلیت و … همچنان مدعی است. من اعتقاد دارم اگر به تئاتر این شهر به خصوص در بخش آموزش کمک بشود شاهد اتفاقات بهتری خواهیم بود. سالهاست که در بخش آموزش کار بزرگی صورت نگرفته است. متولی آموزش کیست؟ اگر آموزشگاه است چه نظارتی بر آن وجود دارد؟ اینکه پولهای کلان گرفته شود و عملا آن اتفاقی که باید نیفتد تاسف آور است. آن زمان که ما وارد تئاتر شدیم متولی، ارشاد بود و تقریبا هیچ کاری برای آموزش نمی کرد. الان هم نظارت کافی بر آموزشگاه ها وجود ندارد. به همین دلیل متاسفانه تعدادی با توپ پر از این آموزشگاه ها خارج می شوند که در واقع خیلی هم پر نیستند و حتی می شود گفت خالی اند. ولی کاملا مدعی هستند و فکر می کنند که بیشتر از آنچه لازم است می دانند و این تقصیر آنها نیست بلکه گناه کسانی است که نظارت لازم را نکرده اند. متاسفانه این روزها همه چیز تظاهر شده؛ تظاهر به دانش، تظاهر به حرفه ای بودن و … تنها چیزی که الان کم وجود دارد دغدغه است که ما این همه را چرا باید داشته باشیم؟ مگر نه اینکه همه اینها برای مردم است؟ زمانی می گفتیم تئاتر برای مردم نه مسئولین یعنی آن کسی که باید خوشش بیاید و ما را بپذیرد مردم هستند.
کلاس نمایشنامه نویسی در کنار خیابان
بازیگر کهنه کار تئاتر مشهد و سرپرست گروه تئاتر پویا در خصوص این گروه می گوید: گروه تئاتر پویا در سال ۱۳۷۰ تاسیس و در انجمن هنرهای نمایشی به ثبت رسید. پویا تنها گروهی در شرق کشور می باشد که شش جشنواره داخلی برگزار کرده است. این تنها جشنواره ای بود که برای کار اولی ها در سطوح مختلف شامل کارگردانی و بازیگری و نمایشنامه نویسی و … برگزار می شد. ما در گروه خودمان در تمام این رشته ها کارگاه داشتیم و مراحل آموزش در این کارگاه ها و جشنواره ها شکل می گرفت. وقتی جشنواره برگزار می کردیم بودجه اش از محل همان شهریه ای بود که از هنرجو گرفته بودیم و عملا هزینه صفر تا صد جشنواره را خود گروه تقبل می کرد. تمام سعی ما این بود که در روز اختتامیه هنرجو از استاد جابر عناصری یا استاد رضا صابری و بهترین های تئاتر مشهد جایزه بگیرد. اولین جشنواره ما در سال ۸۵ کلید خورد و بعد از آن شش دوره برگزار شد که آخرین آن در سال ۹۲ بود. در این مدت بسیاری از چهره هایی که باعث افتخار تئاتر این شهر هستند را به جامعه هنری تحویل دادیم. چهره هایی مثل فاطمه توانا، حسن نامجو، حسین شیبانی، محمد ابراهیمی، علی رجایی، ستایش رجایی نیا، مسعود عقلی، مجتبی شفیعی، محمد حسن نیازی و ابوالفضل حسین پور یا چهره پردازی مثل سمیه ارقبایی که همگی امروز شناخته شده و مثال زدنی هستند. همین الان هم نصف بچه های فرم “سیاه کژدم” هنرجوهای خودم و خانم الهه پژوهی هستند که برای کسب تجربه صحنه به این نمایش آورده ایم. این اتفاق در خیلی از آموزشگاه ها نمی افتد و هنرجو به امان خدا رها می شود. ولی ما تمام تلاشمان این است که این اتفاق بیفتد. یعنی هنرجو بعد از آموزش در داخل گروه تجربه صحنه را نیز داشته باشد چرا که اگر بدون تجربه به گروه حرفه ای هم برود به راحتی نمی تواند نقش بگیرد و همین ممکن است باعث سرخوردگی و دلسردی او شود و تئاتر را بعد از مدتی رها کند. رویکرد ما این است که هنرجویی که تئاتر را دوست دارد و دغدغه این هنر را دارد بماند و حمایت شود. من در تمام این سالها سعی کردم همواره این حمایت را رقم بزنم با این وجود اما بعد از سال ۹۲ ناخواسته و علیرغم میل باطنی بخشی از فعالیت های گروه را تعطیل کردیم. از بخش آموزش گرفته تا جلسات هفتگی و جشنواره ها که دیگر شرایط ادامه آن را نداشتیم. مهمترین دلیل این تصمیم هم از دست دادن مکان اصلی گروه بود. پویا تنها گروهی بود که به صورت ثابت از مجتمع شهید هاشمی نژاد استفاده می کرد. بقیه گروه ها گاهی برای جشنواره به این سالن می آمدند ولی آنجا مکان ثابت گروه ما بود. ارشاد هزینه کرده بود و آنجا را ساخته بود ولی ظاهرا زمین مجموعه به وزارت بهداشت تعلق داشت. کار به شکایت کشید و بعد از کلی رفت و آمد، سالن را از بچه های تئاتر گرفتند. من به یاد دارم که اواخر، نمایش گلاریس را آنجا تمرین می کردیم و اجرا می رفتیم. مسئولین بیمارستان هاشمی نژاد، عامدانه سردخانه را جلوی درب مجتمع قرار داده بودند و بعضا وسط اجرا یا تمرین جنازه می آوردند و صدای الله و اکبر بلند می شد. حتی روزهایی بود که نگهبان ما را راه نمی داد و ما کارگاه نمایشنامه نویسی مان را در خیابان برگزار می کردیم. من عکسی دارم که مجتبی شفیعی و دیگر هنرجوها سر کلاس نمایشنامه نویسی کنار خیابان نشسته اند و عابرین از آنجا عبور می کنند. با این وجود اما ما همچنان تا روزهای آخر در مجتمع هاشمی نژاد ماندیم و تمرین کردیم و اجرا رفتیم ولی در نهایت مدیران ارشاد باختند و مجموعه را تحویل دادند. ما دیگر نه مکان داشتیم و نه بضاعت اینکه بتوانیم جای دیگری را فراهم کنیم. بعد از آن بسیاری از بچه ها متفرق شدند و گروه نسبتا خالی شد و چاره ای نداشتیم جز اینکه مثل سایر گروه ها به سمت تولید برویم و فعالیتهای دیگر را تعطیل کنیم.
وقتی منافع من به منافع ما ترجیح داده می شود
حمید جندقی معتقد است “در مشهد منافع من به منافع ما ارجحیت دارد.” او می گوید: ما اهالی تئاتر بارها تلاش کرده ایم که خانه تئاتری مستقل تشکیل دهیم. اما این تلاش ها متاسفانه به جایی نرسیده است چرا که بچه های تئاتر مشهد یکدست نیستند و هر کس سنگ خود را به سینه می زند. البته در حال حاضر تشکیلاتی به این نام (خانه تئاتر) در مشهد وجود دارد؛ گروهی که منتخب تئاتری های مشهد نیستند. آقای سرابی و خانم ایرانی آن را اداره می کنند ولی نمی شود آن را نهادی مستقل دانست که تئاتری ها به آن احساس تعلق دارند و البته تا امروز هم این نهاد نتوانسته تسهیلاتی برای بچه های تئاتر مشهد فراهم کند. همین هم باعث شده که اهالی تئاتر هیچگونه حمایتی را احساس نکنند. نکته دیگر که بسیار من را آزرده خاطر می کند این است که سالهاست در حق پیشکسوتان تئاتر مشهد به شدت اجحاف می شود. کسی که عمرش را در این راه گذاشته، حالا که از کارافتاده شده باید پشتوانه داشته باشد. خیلی از بچه های تئاتر امروز پیشکسوتان ما را نمی شناسند. این وظیفه کیست که پیشکسوت را به جامعه تئاتر معرفی کند و او را در این هنر زنده نگاه دارد؟ وقتی ما در جشنواره استانی که ویترین تئاتر استان است پیشکسوت را با احترام نیاوریم، منظورم البته پیشکسوت واقعی است نه… کجا باید به نسل جدید معرفی شود؟ اینکه یک پیشکسوت را صرفا بخاطر نوع نگاهش یا ایدئولوژی فکری که دارد خانه نشین کنیم، برای فلانی بزرگداشت بگیریم و آن یکی را از این فضا دور کنیم و… اینها پسندیده نیست. خیلی از پیشکوستان تئاتر این شهر معلم من بودند و گاهی من برایشان ساعتها گریه می کنم. از جمله استاد کمال علوی، استاد حمیدی، استاد شهاب ملت خواه که همگی الان در قطعه هنرمندان آرمیده اند. وقتی به گذشته نگاه می کنیم که چه بی توجهی ها و بی مهری هایی به آنها شده، به عنوان مثال استاد علوی رئیس کانون هنرمندان خراسان بودند، رئیس انجمن هنرهای نمایشی استان بودند. در تهران جلوی پای ایشان بلند می شدند، بودجه تئاتر خراسان را به احترام ایشان می دادند. چه می شود که ناگهان تمام سمتهای ایشان گرفته می شود و می گویند شما حق ندارید در هیچ سالن تئاتر و تجمع هنری فعالیت داشته باشید؟ که ایشان خانه نشین می شوند و بیمار می شوند و بعد از مدتی در سکوت از دنیا می روند. همینطور دکتر لطفی پدر تئاتر خراسان، تیمور قهرمان و … چرا اینها دیگر تئاتر کار نکردند و چه اتفاقاتی باعث شد که دیگر نتوانند کار کنند؟ استاد حمیدی سرطان داشت ولی به قدری دغدغه آموزش داشت که با پاها و دستهای ورم کرده دو نفر زیر بغل ایشان را می گرفتند تا بتواند وارد کلاس شود. ایشان تا ۱۰ روز مانده به فوتش سر کلاس هایش حاضر شد و آموزش داد. اما دریغ از یک بزرگداشت برای ایشان! ایشان در ضمن پدر سینمای خراسان است. فیلم “استخوانهای بابام” و فیلمنامه فیلم “تنگنا” اثر ایشان بود و باید گفت که یکی از حرفه ای ترین فیلمنامه نویسان کشور بودند. چرا ما باید به هر چیزی نگاه سیاسی داشته باشیم؟ چه میشود که فلان استاد ما به جایی میرسد که می گوید: “ای کاش من رانندگی یاد می گرفتم که الان در این شرایط شرمنده زن و بچه ام نشوم.” اینها فاجعه است. استاد منصور همایونی روزی به من گفت: “اینها ترجیح می دهند به جای اینکه من کار تئاتر بکنم به عنوان مترسک از من استفاده کنند و در جشنواره ها مرا بیاورند و جلو بنشانند و نهایتا بگویند تو داور جشنواره باش.” یا حسن حامد که بخاطر مشکلاتی که برایش به وجود آوردند به تهران رفت و بعد از مدتی پرکارترین هنرمند شهرستانی شد. نمایشنامه “بچه تابستان” او که رضا عطاران در آن بازی می کرد متن اول کشور شد و تندیس گرفت. ایشان به شدت بیمار شد، چرا؟ چون ایشان بعد از رفتن به تهران شش ماه در پارک می خوابید و بعد از آن هم در اتاقی نمور که بچه ها میگفتند: “کتابهایش بخاطر آن نم گرفته بود” زندگی می کرد. در آن شرایط زندگی کردن و تئاتر کار کردن و پر کارترین هنرمند پایتخت شدن، اینها کار هر کسی نیست. اینکه در آن شرایط با دست خالی و جیب خالی خودت را بشناسانی کار هر کسی نیست. شایسته نیست که آدمی به بزرگی او در روزهای سخت بیماری حتی یک بیمه معمولی نداشته باشد و برای هزینه های شیمی درمانی و عکس دچار مشکل شود. ما باید به این فکر کنیم که روزی خودمان هم پیر خواهیم شد و این شرایط برای ما هم وجود خواهد داشت. حسن حدادزاده بازیگر این شهر بود. تومور مغزی داشت و یک سال بخاطرش نابینا بود ولی یک نفر، حتی همان کارگردانهایی که با او کار کرده بودند به او سر نزدند و نهایتا در سکوت خبری درگذشت. حداقل وظیفه ما این است که نام بازیگران پیشکسوت را زنده نگاه داریم. ما در گروه تئاتر پویا همیشه این را یک اصل می دانستیم.
گفتگو کننده: علی روغنگران