زبان در گذر تاریخ
- شناسه خبر: 2944
- تاریخ و زمان ارسال: 13 بهمن 1401 ساعت 0:20
بحث در مورد «زبان» بسیار گسترده است و در این اندک نمیگنجد لذا اگر این مختصر قادر باشد، تنها میتواند بخشی از آن را شامل شود، با این توضیح، موضوع را آغاز میکنیم. انسان در آغاز آفرینش به عنوان موجودی نا آگاه، خود را با کلیّتی یکپارچه و پیچیده روبرو دید که توان استدلال و تمایز بین اجزاء آن را نداشت. امّا به تدریج و طیِ فرآیندی طولانی، اجزاء هستی از یکدیگر منفک شده و به دلیل این انتزاع، او قادر شد آرام آرام از حالت موجودی بسیار ضعیف و زبون خارج و بر طبیعت مسلّط گردد، لکن تسلّط وی بر طبیعت مستلزم شناختی بود که طی هزاران سال برخورد و تقابل او با جهان خارج حاصل شد، همین مکانیسم را میتوان به پیدایش کلام و سپس زبان نیز تعمیم داد زیرا وابستگی زبان و اسطوره آنچنان فشرده و تنگاتنگ است که به سختی میتوان تقدّم یکی را بر دیگری تعیین نمود.
بدین صورت نخستین آفرینش کلام، بایستی از تصوّر شخصی الهام گیرد، امّا حقیقت هرچه باشد از این واقعیّت نمیتوان گریخت که در تکاملِ اندیشه از تجربه لحظهای تا استقرار مفاهیم و از تأثّر حسّی تا تشکیل اطلاّعات در ذهن؛ (زبان و اسطوره) نقشهای همانندی را بازی کرده زبان و اسطوره، همیشه دست به دست هم داده تا راه را برای ترکیبی متعالیتر و منطقیتر هموار سازند. بنابراین آفرینشِ ذهنی و بینش وحدت یافتهی ما از جهان، از آنها نشأت میگیرد. اساساً باید متذکّر شد همهی ساختارهای کلامی، و نیز تمامی هستیهای اسطورهای به گونهای از برخی قدرتهای متافیزیکی برخوردار میشوند، به نحوی که” کلمه”به مثابهی نوعی نیروی آغازین در آمده و سراسر هستی و عمل از آن جان مییابد تا جاییکه در اکثر قریب به یقین افسانههای باستانیِ مربوط به آفرینشِ اسطوره جایگاه والای” کلمه” به خوبی هویداست. این مسأله حتّی پس از پیدایش ادیان الهی به قوّت خود باقی ماند و در قصص مربوط به آفرینشِ جهان ” کلمه” به شکلی کاملاً پیوسته با خدای یکتا حضور پیدا میکند. بدینسان کلمه به عنوان سر منشأ همهی هنرهای مکتوب و سنگِ بنای تمام متون ادبی/ هنری نه تنها سرچشمه، بلکه گاهی برترین قدرت متافیزیکی است. پس واژهی ” کلمه” غالباً نام “رب” و گاهی حتّی خودِ آن است آنجا که میفرماید: “کلمه الله حی العُلیا” این معنا در انجیل یوحنّا نیز با عبارت “در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود” به خوبی روشن و متبلور است.
انسان اساساً موجودی است اجتماعی که مهمترین نیازش برقراری ارتباط با همنوعانش و همچنین ایجاد رابطهی تفهیم و تفاهم است. در غرب سدهی بیستم میلادی زبان به عنوان یک”نشانهی معنایی” مطرح شد. در واقع علم “زبانشناسی”(Linguistics) میکوشد تا به پرسشهای بنیادینی چون: “زبان چیست؟ چگونه عمل میکند؟ و از چه ساختهایی تشکیل شده است؟”پاسخ دهد همینطور میکوشد تا پاسخی بیابد مبنی بر اینکه یک زبان با زبانهای دیگر چه قرابت و مشابهتی دارد؟ مطالعهی فراگیر زبان، رویکردی چند بُعدی را میطلبد. مانند: “رابطه و تعامل زبان و ذهن، زبان و قوهی تخیّل، زبان و فرهنگ، زبان و شناخت، زبان و تکامل، زبان و منطق، زبان / محیط زیست و جامعه، زبان و قانون، زبان و هوشِ مصنوعی، زبان و رویکردهای فلسفی، زبان/ تفکّر/ سیاست، نشانههای ارتباطی”و بسیاری موارد دیگر که همگی میتوانند زیرمجموعههایی از رشتههای مرتبط با زبانشناسی تلقّی شوند.
باید گفت نخستین کسی که زبان را به عنوان دستگاهی از نشانهها، نظم یافته از آواها و نشانههای کلامی یا نوشتاری برای فهم اندیشهها تلقّی کرد، زبان شناس معروفی بود به نام ” فردینان دوسوسور” (1913-1857،F.de Saussure) این زبانشناس سوئیسى که پایهگذار علم نشانه شناسی نیز بود اعتقاد داشت: “زبان پدیدهایست ذهنی که به صورت گفتار، نوشتار و یا اشاره تجلّی مییابد” سنّتگرایان نیز بر این باور بودند که الگوی اشاره و نوشتار بر گفتار تقدّم دارد. پس با این تعریف “زبان مجموعهای از نشانههای قراردادی خواهد بود که در امتداد یک بُعد و برای انتقال پیامی استفاده میشود”. (به عبارت دیگر هر نشانه از پس نشانهی دیگر به نوبت میآید و همینطور الی آخر). ویژگیای که زبان را از دیگر نظامهای قراردادی برای انتقال پیام متمایز کرده خاصیّت تجزیهی دوگانهی آن است که زبان را تا حد واحدهای بدون معنا و تکرار شونده، پیش میبرد. در دیدگاه ” زبان شناسی” زبان، به اجزاء کوچکتری تحت عنوان واژه تقسیم میشود که به آن” نشانه” میگویند.
سنّتگرایان زبان را به سه بخش یا الگوی زبانی تقسیم میکنند که عبارتند از:
الف) زبانِ گفتاری؛ که نشانههای آن صوتیاَند.
ب) زبان نوشتاری؛ که نشانههای آن خطی یا تصویریاَند.
ج) زبانِ اشاره؛ که نشانههای آن اشارهایاَند و قدمتش به اوائل خلقت بشر میرسد.
در زندگی انسان، هیچ رفتار ارتباطیای به اندازهی ارتباطات کلامی، وسعت و تأثیر نداشته و هیچ پدیدهی ارتباطیای تا اینقدر با زندگی انسان، عجین نیست. روانشناسان در این مورد اتّفاق نظر دارند که انسان، از راه زبان است که تکامل و تحّولِ اساسی پیدا میکند.
اینگونه بود که انسان با زبان آشنا شد و زبان شد مسئلهی اصلی زندگی او، البته برخی معتقدند این انسان است که مخلوق زبان است نه زبان مخلوق او؛ به هر صورت زبان، روابط اجتماعی را مستقر، و نه تنها انسان را از انزوا نجات بخشید، بلکه وی را بر طبیعت نیز مسلط ساخت. بدین ترتیب انسان توانست با نامگذاری بر اشیاء، روحِ آنها را مسخّر خود ساخته و از دایرهی هیأتِ کلّیشان خارج نماید. پس انسان برای هر پدیدهای نشان و علامتی قائل شد و از طریق همان با همنوعانش ارتباط برقرار نمود و پس از آن بود که توانست از حالت توحّش و اصوات انعکاسی اوّلیه، رهایی یافته و به دلیل تکرار و تعدّد نشانههای مکشوف و قراردادهای وضع شده در زبان، به فهم بیشتر دست یازد و به همین سبب قادر به تشخیص، تحلیل و تفسیر مسائل مختلف گشت. این آگاهی و شناختی که در پس آن میآید ناشی از زبانی بود که سرشار از نشانهها و قراردادها که همهی انسانها در گفتارها و کلامشان از آن سود جسته و بهره میبرند. چگونگی ترکیب این نشانهها و قراردادها زبانِ فردیِ هر یک از ما را موجب میشود، البته با شرط رعایت نشانههای پذیرفته شدهی زبانی؛ البته باید گفت که زبان گذشته از بار معنوی و ژرف امروزیش، به عنوان یکی از مهمترین شاخصها و الگوهای رشدِ فرهنگ بشری نیز محسوب میشود، چرا که دیگر تنها همان کاربُرد اولیّه و ارتباط ساده با دیگران را ندارد، بلکه به ابزاری جهت فهم اندیشهها و بیان ارزشهای فردی/ اجتماعی/ مذهبی و تاریخی تبدیل گردیده، اینجا است که میتوان اظهار داشت زبان در گسترهی هویّتِ جامعه معنا و کارکرد خود را یافته و مبدّل به شاخصی برای تعیین درجهی تعالی و تکاملِ فرهنگ و ادب ملّتها گردید. ” انسان، زبان را ساخت و زبان، انسان را از حضیضِ ذلّت و ظلمت به اوج لذّت و طلعت رسانید”
علت اینکه هنوز یونانیانِ باستان را تا این درجه با شگفتی نگریسته و در برابر عظمتِ اندیشه و هنر آنها انگشتِ حیرت میگزیم، همانا زبان کاملِشان است. زیرا در نزد ایشان زبان، ابزاری بود که توسط آن میتوانستند هویّت فرهنگی خود را به جهانیان منتقل سازند. امروزه ما با فاصلهای ۲۵۰۰ ساله و تنها از طریق یادگارهای فلسفی/ علمی/ هنری همچنین از طریق نمایشنامههای بسیار زیبا، غنی و بسیار مستحکمی که از آنان و از طریق زبان به ما رسیده به عظمتِ منطق و باورهای اعتقادی ایشان پی میبریم. امّا مسئلهی زبان به یونان و آثار شکوهمند آن خلاصه نمیشود بلکه هرچه پیشتر میآییم به دلایل مختلفی چون رشد و گسترش جوامع همچنین نزدیکی تمدنها و فرهنگها با هم و بالندگی علوم و پدید آمدن دولتها و روشهای حکومتی مختلف و پیدایش مفاهیم جدید در پوششی از نشانهها قراردادها و تمثیلهای مختلف، از این پس زبان به عنوان مهمترین عامل ارتباطی، بیش از پیش محک و ملاک تشخیص هویّت فرد و جامعه گردید؛ هم از این تاریخ است که اساساً بحث نشانه و نشانهشناسی در “هنر و فلسفه” مطرح و سبکها و شیوههای متفاوت زبانی و به تبع آن بیان حاصل شد. به نظر”هگل”هنر هر نشانهای متوجّهی کشف نیروهای مبهم و مرموزی است که هم در طبیعت و هم در رویدادهای تاریخی، اجتماعی وجود دارند. انسان برای بیان مقاصد و انتقال مفاهیماَش، از ” کلمات” به صورت گفتاری، نوشتاری و یا تصویری سود میجوید، به عنوان مثال: ” کلماتی که زبان را میسازند، مملو از نمادهای مختلفیاَند که یا این جهانی و مربوط تجربهی کلّی و تاریخی بشرند و یا مربوط به تجربهی سرزمین و مردمی خاص با هویّتی مشخّص که از آن نمادها متبلور گردیده است اینجاست که زبان و نشانههایش متنوعتر، غنیتر و پیچیدهتر میگردد و مسئولیّت آن نیز به عنوان حامل هویّتهای اخلاقی، اجتماعی و شخصیّتی نسبت به گذشته بیشتر میشود.
سینا مُذّهب یوسفی