مقطع حساس کنونی
- شناسه خبر: 5550
- تاریخ و زمان ارسال: 29 بهمن 1402 ساعت 17:44
“سرگذشت طبقه دوم” یک کمدی سیاه اجتماعی ست که جذابیت ها و تاثیرگذاری اش برمخاطب غیر قابل انکار است. کارگردانی که بسیاری می گفتند مخاطبان زیاد آثارش به دلیل موزیکال بودن آنهاست حالا با کاری کاملا متفاوت اجراهایش سولد اوت می شود تا اندک منتقدان او هم از مواضعشان عقب نشینی کنند. به علت جذابیت داستان “سرگذشت طبقه دوم” قصد دارم در این یادداشت سنت شکنی کرده و کل داستان نمایش را به صورت پیوسته و خلاصه برای شما مخاطب گرامی بازگو کنم. از این بابت که داستان لو برود هم نگرانی ندارم چراکه اجرای آن به کل پایان یافته است.
داستان “سرگذشت طبقه دوم” در اتاق ۲۰۳ طبقه دوم اداره ثبت احوال می گذرد که البته مشخص نیست در چه شهریست. اتاق ۲۰۳ واحد آمار است. سه مرد در این واحد مشغول کار هستند. فرهاد دباغ با بازی بی نقص مسعود عقلی، مردی مجرد، شوخ طبع و البته رمانتیک که شخصیت اصلی فیلم مالنا (فیلم تحسین شده، محصول سال ۲۰۰۰ کشور ایتالیا با بازی مونیکا بلوچی) قهرمان مورد علاقه اوست، همراه با جلال فروهر با بازی دلنشین بهادر اورعی که بینائی اش قدری ضعیف بوده و چندی پیش همسر سابقش با عبور از او خود را به تهران منتقل کرده، حدود ۲۳ سال است که در آن واحد با هم همکارند. امروز اما اولین روزی است که علی مهاجر با بازی تحسین برانگیز آرش تبریزی به عنوان رئیس آن واحد از اداره ثبت احوال اهواز به آنجا منتقل شده است. از مهاجر همینقدر میدانیم که اواخر خدمتش را می گذراند، چون او معتقد است هر سوال دیگری درباره او شخصی است و همچنین اصرار دارد که هر گونه بحث سیاسی در اداره ممنوع می باشد و در عین حال زیرآب زدن از نظر او در ذات کار اداری و اجتناب ناپذیر است. ساختمان اداره، ۱۸ طبقه دارد و اتاق مدیر کل (که تا به حال کسی از کارمندان اداره او را ندیده) در طبقه آخر است. آنگونه که فروهر می گوید، مدیر کل به دلیل خراب بودن آسانسور در اداره حاضر نیست و منشی او با بازی خوب شادی غفوریان که تنها زن اداره می باشد، دستوراتش را به پرسنل منتقل می کند. حالا اما خبر رسیده که به دلیل خراب بودن آسانسور، مدیر کل قصد دارد به اتاق ۲۰۲ در طبقه دوم نقل مکان کند و از آنجایی که واحد آمار قدری فضای خالی دارد، قرار است توالت مستر مدیریت را در آنجا بنا کنند. اینجاست که مهاجر تصمیم می گیرد به منظور جلوگیری از این اتفاق، برای فضای خالی، کاربری ایجاد کند و چه بهانه ای بهتر از استخدام نیرویی در همان واحد. البته قرار نیست این یک اتفاق تماما واقعی باشد، یعنی آن نیرو اصلا قرار نیست که به صورت واقعی و فیزیکی در آنجا مستقر شود. بله مهاجر می خواهد فقط یک اسم در آنجا باشد تا دیگر اتاق ۲۰۳ فضای خالی نداشته باشد. مهاجر تصمیم می گیرد که از میان پرونده های متقاضیان استخدام، یک اسم را انتخاب کند. “روشنک محمودی” همان اسم است که باعث می شود منشی، دیگر تنها زن آن اداره نباشد. دست برقضا روشنک محمودی نام همکلاسی دوران دانشجویی منشی می باشد و او از صاحب این اسم شناخت دارد. پس با تقاضای استخدام او که با بهانه کردن ضعف بینایی فروهر و برای بهبود گزارش ها مطرح شده، موافقت شده و حتی برایش کارت شناسایی هم صادر می کنند و میز کارش هم در محل مورد نظر چیده می شود. اولین ترکش استخدام روشنک اما ظاهرا به مهاجر اثابت می کند، وقتی گفته می شود مدرک تحصیلی او از مهاجر بالاتر است. به این ترتیب روشنک به جای مهاجر رئیس واحد آمار می شود. مهاجر که معتقد بود آمدن روشنک فقط مراحل اداری اش سخت است و بعد همه چیز بی اهمیت می شود حالا انگار باید مسئولیت واقعی جلوه دادن خانم مدیر را به عهده بگیرد و از او و جایگاهش در برابر خطرات، محافظت کند ضمن اینکه او مطلع شده که روشنک محمودی واقعی مدتها پیش از کشور خارج شده و مهاجرت کرده است.
دومین ترکش ورود روشنک هم به فرهاد و فروهر اثابت می کند؛ زمانی که منشی برای دیدن او به اتاق ۲۰۳ می آید و بی نظمی واحد آمار را میبیند. منشی فاش می کند که خانم روشنک محمودی یک فرد دقیق و منظم بوده و از این رو از امروز صبحانه خوردن در اداره ممنوع است. پرسنل واحد آمار هم تمام تلاش خود را می کنند که برای نبودن روشنک دلیل بیاورند. این دلیل آوردنها دیگر کار هر روز آنهاست تا منشی سخت گیر اداره در این مورد دیگر حساس نباشد و به نبود خانم محمودی عادت کند.
حالا واحد آمار بعد از ۲۳ سال به یمن وجود خانم مدیر مجهز به سیستم می شود. وجود روشنک هر روز پر رنگتر می شود. تا حدی که فرهاد برایش هدیه میخرد؛ یک فلاسک چای همراه با کفشهای پاشنه بلند که هر دو به رنگ صورتیست و ادکلنی که تا پیش از این فرهاد هر شب به بالشش می زد. حالا دیگر وارد واحد آمار که می شوی بوی ادکلن خانم مدیر پیچیده و لیوانش همیشه قدری چای داغ دارد. وجود روشنک آنقدر برای فروهر و فرهاد جدی شده که در زمانهایی که شخص دیگری در اتاق نیست با او درد دل می کنند. فرهاد حتی به خانم مدیر دل بسته و او را می بیند. برای مهاجر اما انگار اینها کافی نیست. از نظر مهاجر وجود خانم محمودی وقتی واقعی جلوه می کند که پرسنل سایر واحدهای اداره از او بترسند.
او می گوید “وقتی چیزی را نمی بینی از آن میترسی و وقتی می ترسی آن را باور می کنی”. به این ترتیب مهاجر دست به کار می شود و از جانب خانم محمودی تقاضای اجرای دستورالعمل و بخشنامه ای را می کند که به تصویب مدیرکل می رسد. بدین صورت که حالا تمام واحدهای اداره موظف اند از کیفیت کارکرد پرسنل خود در هر ماه گزارش بدهند و براساس همین گزارشات ضعیف ترین کارمند هر واحد باید اخراج شود. حالا دیگر خانم محمودی نیروی ارزشمند اداره است و همه از او می ترسند. ظرف ۳۰ روز تعداد زیادی از پرسنل اداره اخراج می شوند و همه در اداره به جان هم می افتند و زیرآب یکدیگر را می زنند یعنی همان کاری که مهاجر معتقد بود در ذات سیستم اداریست و اجتناب ناپذیر است را انجام می دهند. فاجعه اما به اینجا ختم نمی شود و ابعاد آن بزرگتر از اینهاست. ‘شهسوار کوهی” کارمند دبیرخانه که دوست صمیمی فروهر بود، از ترس اخراج دست به خودکشی می زند. چراکه رازش فاش شده و همه فهمیده اند که در گلدان مصنوعی اش ادرار می کرده، کاری که البته تنها او نبوده که انجام می داده ولی اکنون مسئولیت اش با اوست. حالا تمام اداره این فاجعه را از چشم روشنک می بیند و نسبت به او خشم و کینه دارد. فرهاد اما اصرار دارد که گناه آن به گردن آنهاییست که دستور العمل را صادر کرده اند و روشنک نقشی در صدور آن ندارد. مهاجر به او می فهماند که از دید تمام واحدها مقصر این داستان روشنک است و چه بسا مثل مالنا که با وجود بی گناهی زیر مشت و لگد مردم له شد، او هم تاوان مرگ شهسوار کوهی را بدهد. انگار مهاجر بدش نمی آید که فرهاد خودش را قربانی خانم مدیر کند. فرهاد خود را مقصر معرفی می کند و حتی اعتراف می کند که شهسوارکوهی را مسموم کرده است.
مهاجر این موقعیت را “مقطع حساس کنونی” می نامد. اصلاحی که برای ما ایرانی ها البته غریبه نیست. دستورالعمل روشنک اما انگار خیال متوقف شدن ندارد و کار به جایی میرسد که در جلسه ای مشترک با مدیران واحدها حکم اخراج به آنها ابلاق می شود. سپس از بالا خبر می رسد که گزارشهای واحد آمار دقیق نیست. خانم محمودی اما موقعیتش با این موضوع به خطر نمی افتد چرا که این بار مهاجر، فروهر را در آستانه کوری نشان می دهد و تقصیرها را به گردن او می اندازد. سرانجام در جلسه ای میان روشنک محمودی و مدیر کل، فرهاد دباغ به دلیل اتهام قتل و جلال فروهر به دلیل کوری اخراج می شوند و ضمن قدردانی از خدمات درخشان علی مهاجر او بازنشست می شود. همچنین به علت اهمیت گزارشهای آماری، واحد آمار منحل و قرار می شود کل آن فضا به ساخت سرویس بهداشتی اختصاص داده شود. خانم روشنک محمودی نیروی ارزشمند اداره اما به سمت معاون امور اداری مدیر کل منصوب می شود.
نکته ارزشمند داستان “سرگذشت زندگی دوم” این است که کلیت ماجرا برای ما مخاطبان آن به شدت آشناست و اکثریت جامعه تقریبا هر روز دارند به نوعی با آن دست و پنجه نرم می کنند. امروز به هر سازمان، اداره، تشکیلات و نهادی که سر بزنی از کوچکترین آنها گرفته تا بزرگترین ها و حتی آنها که با اقتصاد جامعه و سیاست سرو کار دارند، به “علی مهاجرها” بر خواهی خورد. کسانی که برای پیشبرد اهدافشان به هر کاری دست می زنند و حتی آنچه خود می خواهند را از قول بزرگترها مطرح میکنند تا به آنچه می خواهند برسند. شخصیت های رقت انگیزی که هیچ خط قرمز اخلاقی برای خود قائل نیستند و همواره برای آنها هدف، وسیله را توجیه می کند. همین ها باعث شده اند که ما تقریبا همیشه در “مقطع حساس کنونی” به سر ببریم و خود همواره از این آب گل آلود ماهی بگیرند. آنها که رسیدن به خواسته هایشان را در ترس های ما جستجو می کنند، هر روز وقیحانه تر از گذشته به کار خود ادامه می دهند و میراثشان برای جامعه جز تباهی و گسترش حس ناامنی و محرومیت افراد از حقوقشان چیز دیگری نبوده است. اینها اما هیچوقت مسئولیت اعمالشان را بر عهده نگرفته و به هیچکس پاسخگو نیستند و در سخت ترین شرایط پشت دیگران و دروغ هایی که ساخته اند پنهان می شوند.
محمد نیازی که خود نگارنده داستان بوده است به بهترین نحو ممکن توانسته این واقعیت تلخ را به تصویر بکشد. اما کاش نام نمایش را همان “مقطع حساس کنونی” می گذاشت. پس آنچه این نمایش را بیش از چندین کار همزمان با خود پرتماشاگر کرده، نه فقط بازی خوب و تحسین برانگیز بازیگزانش و نه تنها موقعیت تامل برانگیز همزمانی خنده و غم نزد مخاطب، که بیش از همه همزادپنداری تماشاگر با داستان و شخصیت های حاضر در “سرگذشت طبقه دوم” است.
علی روغنگران