ناگفته های جنگ بر پرده نقره ای
- شناسه خبر: 4801
- تاریخ و زمان ارسال: 4 مهر 1402 ساعت 18:09
این روزها که مصادف با هفته دفاع مقدس است، توجه و نگاه به سینمای دفاع مقدس در رسانه ها بیش از ایام دیگر سال است. وقوع جنگ ایران و عراق باعث شد که بعد از انقلاب، دفاع مقدس به جریانی مهم در سینمای ایران تبدیل شود و از این رو ژانر جنگی در سینمای ایران رشد پیدا کند. گرچه آنچه که از یک فیلم دفاع مقدسی انتظار میرود الزاما با تمام مولفههای ژانری یک فیلم جنگی در ابعاد بینالمللی سازگار نیست و بیشتر تحت تاثیر مضامین و آرمانها قرار میگیرد. در این مطلب به مناسبت هفته دفاع مقدس، نگاهی انداختهایم به خاص ترین و غیر کلیشه ای ترین آثار سینمای دفاع مقدس که در ادامه می خوانید؛
بلندپروازی آقای کارگردان
فیلم سینمایی «دوئل» را احمدرضا درویش در سال ۱۳۸۲ با نقشآفرینی بازیگرانی همچون سعید راد، پژمان بازغی، هدیه تهرانی، پرویز پرستویی، کامبیز دیرباز و پریوش نظریه مقابل دوربین برد. فیلم «دوئل» از آن فیلمهایی در سینمای ایران محسوب میشود که علاوهبر محتوا و داستان، از نظر ساختار و تکنیک تولید هم بر جریان فیلمسازی تأثیر گذاشتهاند. این البته از بلندپروازیهای احمدرضا درویش بهحساب میآید. کارگردانی که پیشتر با «متولد ماه مهر» هم پخش صدای دالبی را در سینمای ایران پایهگذاری کرد، در «دوئل» برای اولینبار ضبط صدای دالبی دیجیتال را به تجربیات سینمای ایران افزود. «دوئل» از نظر پروداکشن تولید، فیلم بزرگی بود که البته ایدهاش هم نسبتی با کلیشهها نداشت و دست روی ناگفتهها گذاشته بود. اینکه در سالهای درگیری مردم در جنگ تحمیلی، گروهی بهواسطه ارتباط با بعضی جریانهای قدرت در حال قاچاق طلا از کشور و کسب درآمدهای آنچنانی بودهاند، فینفسه آنقدر ایده تکاندهندهای هست که رفتن درویش سراغ آن را بتوان جسورانه دانست و تحسین کرد. اما او در روایت داستان «دوئل» خردهداستانهای بسیار دیگری را هم دخیل کرده و دست روی چالش جابهجایی خائن و قهرمان در نگاه عموم مردم هم گذاشته است. فیلم «دوئل» از این منظر خیلی از کلیشههای رایج درباره جنگ را به چالش کشید و حرف از خیانت در پوشش حماسه زد. درویش نسبت به همنسلان خود هم فیلمسازی بلندپرواز بهحساب میآید. او که صراحتا خود را متأثر از سینمای ابراهیم حاتمیکیا میداند، در کارنامه خود تجربههای ماندگاری را به ثبت رسانده است که میشد بهجای دوئل دست روی هر کدام دیگر از آنها هم در این مطب گذاشت، از «سرزمین خورشید» و «کیمیا» گرفته تا «متولد ماه مهر» که همگی نسبتی با مفاهیم جنگ دارند اما با نگاهی خاص و متفاوت. از آخرین تجربه کارگردانی درویش در سینما اما بالغ بر یک دهه میگذرد و هنوز تکلیف اکران قانونی «رستاخیز»ش مشخص نشده است! «دوئل» یک سال بعد از رونمایی در جشنواره فیلم فجر و در سال ۸۳ روی پرده سینماها رفت و بهدلیل جذابیتهای بصری و داستانی مورد توجه مخاطبان هم قرار گرفت و نزدیک به ۵/۱ میلیون مخاطب را به سالنهای سینما کشاند. در سالی که «کما» با فروش یک میلیارد تومانی صدرنشین گیشهها بود، «دوئل» بالغبر ۹۸۰ میلیون تومان فروخت که این فروش برای یک فیلم جنگی بسیار قابل توجه بود…
ایده ای تکان دهنده
فیلم سینمایی «فرزند خاک» را محمدعلی باشهآهنگر در سال ۱۳۸۶ با فیلمنامهای از محمدرضا گوهری و با نقشآفرینی بازیگرانی همچون شبنم مقدمی، مهتاب نصیرپور و قاسم زارع مقابل دوربین برد. هر چند محمدعلی باشهآهنگر تا پیش از کارگردانی این فیلم دو فیلم دیگر بهنامهای «نیمه گمشده» و «نبات داغ» را هم کارگردانی کرده بود، اما «فرزند خاک» بود که نام این کارگردان را بر سر زبانها انداخت. کارگردانی که خودش تجربه زیست در سالهای جنگ را داشت و حالا تصمیم گرفته بود بخشهایی از ناگفتههای جنگ را از لابهلای مشاهدات خودش، در سینما به تصویر درآورد. فیلم با جشنواره بیستوششم فیلم فجر برای اولینبار رونمایی شد و مهتاب نصیرپور برای ایفای نقشی متفاوت در آن توانست سیمرغ بهترین بازیگری را شکار کند. داستان یک خطی «فرزند خاک» درباره همسر شهیدی بهنام میناست که پس از سالها رد و نشانی از پیکر همسرش پیدا میکند. محور روایت باشهآهنگر در این فیلم ماجرای تفحص شهداست و آنچه تبدیل به ایدهای تکاندهنده شد که برای نخستینبار در این فیلم به تصویر درآمد، بازارچهای بود که اهالی بومی در آن، اقدام به خرید و فروش استخوان شهدای تفحص شده میکردند و بهازای اجسادی که تحویل میدادند امرار معاش میکردند. ورود فیلم به خانوادههای بومی این مناطق و روایت تأثیر جنگ بر زندگی آنها این روایت را تکاندهندهتر هم کرد. در همان زمان اکران پرسروصدای فیلم «فرزند خاک» بود که باشهآهنگر در گفتوگوهای رسانهای خود، از تجربه زیسته شخصی خود در دوران جنگ میگفت. از اینکه زمانی با دوچرخه به خط مقدم میرفته، برای ناهار به خانه بازمیگشته و مجدد با همان دوچرخه عازم خط مقدم میشده است! با همین تجربه هم او همواره دغدغه طرح ناگفتههای جنگ را در سینما داشته، از «بیداری رویاها» و «ملکه» گرفته تا همین فیلم اخیرش یعنی «سینما متروپل» که در جشنواره سال گذشته رونمایی شد و توانست سیمرغهای اصلی را هم شکار کند. فیلم «فرزند خاک» در سال ۸۷ فرصت اکران عمومی بهدست آورد و همانطور هم که انتظار میرفت، فیلمی نبود که در چرخه اکران عمومی بتواند عملکرد مناسبی داشته باشد. مجموع مخاطبان فیلم در آن سال به عدد ۱۰۰ هزار نفر هم نرسید و سهم از فروش سینماها در سالی که «چارچنگولی» با نزدیک به ۲ میلیارد تومان صدرنشین گیشهها بود، تنها ۱۴۲ میلیون تومان بود.
می توانست یک اثر سفارشی باشد
فیلم سینمایی «شماره ۱۰» را حمید زرگرنژاد در سال ۱۴۰۱ با نقشآفرینی بازیگرانی چون مجید صالحی، حسام منظور، مهدی زمینپرداز و سیامک صفری مقابل دوربین برد. فیلم «شماره ۱۰» میتوانست یک اثر کاملا سفارشی و کلیشهای از آب دربیاید که در فهرست تولیدات سالانه بنیاد فارابی بهاندازه یک عدد، کارکرد داشته باشد و این اندازه اهمیت پیدا نکند که بهانهای بهدست ما بدهد تا برای اکرانش مطلبی هم منتشر کنیم، اما فیلم امتیازاتی دارد که آن را تبدیل به اثری قابلتوجه کرده است. «شماره ۱۰» هم از منظر فضاسازی و هم از منظر داستانی که روایت میکند، هیچ نسبتی با آنچه تا به امروز از شرایط اسرای ایرانی در عراق در سینما دیده و شنیده بودیم، نداشت. اولین نکتهای که در مواجهه با «شماره ۱۰» جلب توجه میکند، فضای سرد و بیروحی است که از یک اسارتگاه در این فیلم ترسیم میشود. فضایی که شباهتی به اردوگاههایی که پیشتر دیده بودیم ندارد و اتفاقا برخی از همین زاویه به نقد فیلم پرداخته و آن را بیتناسب با واقعیت توصیف کردهاند. فراتر از این فضاسازی اما ایده فیلم که برگرفته از یک واقعیت تاریخی است و به فرار یکی از اسرا برای افشای فهرست اسرایی که بدون اطلاع مراجع بینالمللی در اردوگاهی مخفی تحت شکنجه قرار دارند هم ایدهای تکاندهنده است. درباره حمید زرگرنژاد هنوز نمیتوان حکم قطعی صادر کرد اما آنچه بیشک میتوان گفت این است که او با «شماره ۱۰» بخش تازهای از توانمندیهای خود در زمینه فضاسازی و کارگردانی را به رخ کشیده است. فیلم «شماره ۱۰» ایراد منطقی، روایی و تکنیکی کم ندارد و حتما نمیتوان آن را تجربهای ایدهآل در بستر سینمای جنگ قلمداد کرد اما بلندپروازی کارگردان این فیلم برای درهم شکستن تابوها و کلیشهها، قابل تحسین است. زرگرنژاد پیشتر در «ماهورا» هم سراغ ناگفتههای جنگ رفته بود و شاید درآینده هم همین مسیر را ادامه دهد. فیلم «شماره ۱۰» با توجه به ظرفیتی که در جلب توجه رسانهها پیدا کرد، میتوانست گام محکمی برای ورود به چرخه اکران عمومی بردارد اما ناگهان در ایام نوروز با توافق فارابی و تلویزیون روانه آنتن شد و این یعنی انتشار فراگیر نسخه غیرقانونی و باکیفیت فیلم در فضای مجازی؛ در این شرایط بعید است فیلم در گیشه سینماها شانسی برای فروش داشته باشد.
استعدادی تازه در عرصه کارگردانی
فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» را محمدحسین مهدویان در اولین تجربه کارگردانی بلند خود در سال ۱۳۹۴ با نقشآفرینی هادی حجازیفر در نقش احمد متوسلیان مقابل دوربین برد. به معنای واقعی کلمه رونمایی از این فیلم در جشنواره بیستوچهارم فیلم فجر، برای اصحاب رسانه و منتقدان یک اتفاق ویژه بود. فیلمی که خبر از ظهور استعدادی تازه در عرصه کارگردانی سینمای ایران میداد. محمدحسین مهدویان که پیشتر مجموعه تلویزیونی «آخرین روزهای زمستان» را در قالب یک داکیودرام، با موضوع زندگی شهید حسن باقری کارگردانی کرده بود، اینبار سراغ زندگی پررمزوراز یکی دیگری از چهرههای شاخص دوران جنگ یعنی حاج احمد متوسلیان رفت و «ایستاده در غبار» را بهعنوان اولین فیلم بلند سینمایی خود به جشنواره فجر فرستاد. در همان پلان ابتدایی فیلم روی دو نکته تاکید میشود، اول اینکه هیچیک از تصاویر در فیلم، مستند و واقعی نیست و دوم اینکه تمام صداهایی که میشنوید، مستند و واقعی است! همین ویژگی ساختاری را میتوان مهمترین ایدهای دانست که مهدویان براساس آن توانست یک فیلم جنگی را با رنگ و طعمی کاملا متفاوت به سرانجام برساند. البته جسارت مهدویان محدود به فرم روایت نبود و در پرداخت شخصیت اصلی یعنی حاجاحمد متوسلیان هم تا آنجا که توانست از کلیشهها دوری کرد و چهرهای کاملا زمینی و ملموس از او ساخت. مهدویان در ادامه همین تجربه، در گام دوم فیلم «ماجرای نیمروز» را کارگردانی کرد تا نشان دهد تسلط ویژهای بر ساخت درام تاریخی در حال و هوایی شبهمستند دارد اما او گویی نمیخواست در این مختصات خود را تکرار کند و برای همین در گام بعدی با ساخت «لاتاری» علاقه خود به سوژههای اجتماعی را هم عیان کرد. با این همه مهدویان بعدها هم در مستند «سرچشمه» و هم در فیلمهای «ردخون» و «درخت گردو» نشان داده همچنان دلبستگیهایی به تاریخ معاصر دارد اما فعلا بخش اصلی انرژیاش را به سینمای اجتماعی معطوف کرده است. واقعیت این است که برای فیلمی از جنس «ایستاده در غبار» حتی خوشبینترین تحلیلگران گیشه هم انتظار توفیق آنچنانی نداشتند اما وقتی فیلم در سال ۹۵ روانه پرده سینماها شد، عملکردی قابل دفاع در جذب مخاطب داشت. این فیلم در سالی که فیلمهایی چون «فروشنده» و «من سالوادور نیستم» مشغول رقابت برای صدرنشینی در گیشه بودند، چیزی در حدود یک میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان فروخت که قابل قبول بود.
سرنوشتی متفاوت از کلیشه های مرسوم
فیلم سینمایی «شب واقعه» را شهرام اسدی در سال ۱۳۸۷ با نقشآفرینی بازیگرانی همچون حمید فرخنژاد، لادن مستوفی، آتش تقیپور و حبیب دهقاننسب مقابل دوربین برد. اصلیترین ویژگی فیلم که در فرآیند تولید هم جلب توجه میکرد، ارجاع نام آن به دیگر فیلم تحسینشده کارگردانش یعنی «روز واقعه» بود. شهرام اسدی که سالها قبل با کارگردانی «روز واقعه» بر مبنای فیلمنامهای از بهرام بیضایی یکی از موفقترین فیلمهای عاشورایی سینمای ایران را به سرانجام رسانده بود، در فیلم تازه خود نام «شب واقعه» را انتخاب کرد تا اینبار سراغ روایتی ناگفته از سالهای جنگ برود. داستان فیلم اقتباسی از زندگی واقعی شهید دریاقلی سورانی بود که سرنوشتی بهکل متفاوت از کلیشههای مرسوم در سینمای جنگی ایران داشت. آنچه در فیلم «شب واقعه» تبدیل به یک ایده متفاوت شد، رفتن سراغ کاراکتری بود که در عالم واقع هم تناسبی با روایتهای غالبا رسمی از مردان تأثیرگذار در جنگ ایران و عراق نداشت. هرچند حامی اصلی تولید این فیلم بنیاد سینمایی فارابی بود اما پرداختن به کاراکتری اهل مشروبات الکلی که به کل با منطق جنگ در جدال بود و حتی اجازه حضور فرزندش در میدان را هم نمیداد، ولی خود بهواسطه یک تصمیم برای نجات کشور، تبدیل به یک قهرمان ملی شد، ایدهای کاملا غیرکلیشهای و بیتناسب با روایتهای رسمی بود. شهرام اسدی اساسا کارگردانی گزیدهکار است و تا به امروز تنها ۴ فیلم با امضای او بهعنوان کارگردان به سرانجام رسیده است. او بالغ برای ۱۵ سال پس از ساخت فیلم «شب واقعه» هنوز کارگردانی فیلم دیگری را برعهده نگرفته است و تنها یک همکاری مختصر با تلویزیون در فرآیند ساخت سریال «جلالالدین» داشت. «شب واقعه» تنها تجربه مرتبط با جنگ در کارنامه این کارگردان محسوب میشود و باید هم اذعان کنیم که ایده فیلم، از نسخه نهایی آن به مراتب پیشتر بود و به تعبیری اسدی نتوانست آن را به روایت سینمایی ماندگاری بدل کند. هر چند فیلم «شب واقعه» از فیلمهای سفارشی بنیاد سینمایی فارابی محسوب میشد و انتظار میرفت در فرآیند اکران هم با نگاه ویژه حمایتی همراه شود اما فیلم تا چند سال فرصت اکران عمومی بهدست نیاورد و سرانجام هم اکران آن در سال ۹۰ آورده چندانی برایش به همراه نداشت. تعداد مخاطبان فیلم به مرز ۱۲ هزار نفر هم نرسید و سهمش از فروش در گیشه تنها ۳۱ میلیون تومان بود.
عبور از خطوط قرمز
فیلم سینمایی «لیلی با من است» را کمال تبریزی در سال ۱۳۷۴ با فیلمنامهای از رضا مقصودی و نقشآفرینی بازیگرانی همچون پرویز پرستویی، شهره لرستانی و محمود عزیزی مقابل دوربین برد. امروز را نگاه نکنید که تجربههایی همچون «اخراجیها» دیگر هیچ خط قرمزی برای مفاهیمی همچون «جنگ» و یا کاراکترهایی همچون «رزمنده»، در سینمای ایران باقی نگذاشته است! در میانه دهه ۷۰ رفتن سراغ جنگ هشت ساله با نگاه طنز، یک تابوی بهشدت بزرگ بود و این ریسکی بود که تیم دو نفره رضا مقصودی و کمال تبریزی البته با پشتیبانی مدیران وقت بنیاد سینمایی فارابی به آن تن دادند و تبدیل به یکی از متفاوتترین فیلمهای مرتبط با جنگ در سینمای ایران شد و سیمرغ بهترین فیلمنامه را هم از فجر شکار کرد. داستان فیلم «لیلی با من است» برخلاف جریان غالب در سینمای آن سالها، درباره مردی بود که از حضور در جبهه هراس داشت و برای این هراس هم هزاران دلیل ریز و درشت برای خودش ردیف کرده بود. صادق مشکینی با بازی درخشان پرویز پرستویی در این فیلم برای حل بحران مالی خود در فرآیند ساخت خانهاش، نیازمند وام است و براثر یک اتفاق زمانی که با مأموریتی برای حضور در جبهه مواجه میشود تصمیم میگیرد از این فرصت سوءاستفاده کند، اما همه چیز برخلاف آنچه انتظارش را دارد پیش میرود. کمال تبریزی که چند سال پیشتر از «لیلی با من است» فیلم «در مسلخ عشق» را کارگردانی و البته طعم توقیف آن را چشیده بود، بعد از این فیلم هم دست از تلاش برای جور دیگر دیدن آدمهای درگیر در جنگ نکشید و سراغ «شیدا» رفت. تبریزی در این فیلم روایت عشقی زمینی در دل یک رزمنده را به تصویر درآورد و بازهم ساختهاش با جریانی از انتقادها مواجه شد. این کارگردان فیلمهای جسورانه در کارنامهاش کم ندارد که سرآمد آنها «مارمولک» است اما مدتهاست که از دوران اوج خود در فیلمسازی فاصله گرفته است. «لیلی با من است» رونمایی بسیار پرسروصدایی در جشنواره فجر داشت و بهصورت ویژه هم موردتوجه مخاطبان قرار گرفت. با همین پشتوانه هم بود که در سال ۷۵ برای اکران عمومی دورخیز کرد. هر چند فیلم توانست بالغبر ۱۳۲ میلیون تومان فروش داشته باشد اما در ترکیب ۱۰ فیلم پرمخاطب سال هم قرار نگرفت. «لیلی با من است» بعدها از قاب تلویزیون بسیار دیده شد.
کارگردانی که فضای جنگ را خوب رصد کرده بود
فیلم سینمایی «دیدهبان» را ابراهیم حاتمیکیا در سال ۱۳۶۸ با نقشآفرینی بازیگران غالبا گمنام آن سالها همچون مهرداد سلیمانی و اسماعیل سلطانیان مقابل دوربین برد. تدوینگر این فیلم محسن مخملباف بود. «دیدهبان» هرچند اولین فیلم ابراهیم حاتمیکیا نیست اما میتوان آن را در کنار «مهاجر» بهعنوان مهمترین آثار در کارنامه این فیلمساز توصیف کرد که جایگاهش در جریان سینمای جنگ را تثبیت کرد. حاتمیکیا که آشنایی با جهان فیلم و تصویر را با حضور در گروه فیلمبرداری مجموعه «روایت فتح» تجربه کرده بود، نسبت به آنچه در جبههها دیده بود احساس تکلیف میکرد و بعدها با ساخت فیلمهایی همچون «دیدهبان» نشان داد که چقدر خوب هم این فضا را رصد کرده است. فیلمی که خودش در آن نقش یک رزمنده کور را ایفا کرد. برای درک آنچه جایگاه «دیدهبان» را در فضای سینمای جنگ تا این اندازه خاص کرده است، باید به حال و هوای سال ساخت آن برگردیم. تصور کنید هنوز جنگ در جریان است و تمام تمرکز فضای رسانهای و تبلیغاتی کشور هم به طرح شعار برای تهییج و روحیهبخشی به رزمندگان معطوف است. در چنین فضایی که اتفاقا پرداختن به داستانهای کلیشهای چندان هم محل ایراد نبود، حاتمیکیای جوان سراغ ایده ناب دیدهبانی میرود که برای نجات همرزمانش، باید گرای خودش را به توپخانه خودی بدهد. قصهای متفاوت که هنوز هم تازگی دارد. ابراهیم حاتمیکیا هنوز هم یکی از پرچمداران جریان سینمای جنگ محسوب میشود. او چه زمانیکه درباره فضای جبهه فیلم میساخت و چه زمانی که بهاصطلاح دوربین خود را به سمت شهر آورد و تلاش کرد تا راوی تبعات جنگ باشد، یکی از خوشایدهترین فیلمسازان بوده است. از «وصل نیکان» تا «از کرخه تا راین» و از «بوی پیراهن یوسف» تا «آژانس شیشهای»، این کارگردان هیچگاه تسلیم کلیشهها نشده است. حتی در تجربههای ناکامی همچون «برج مینو» و یا «بهنام پدر» هم میتوان این تکاپو برای رفتن سراغ ناگفتههای جنگ را بهوضوح دید. فیلم سینمایی «دیدهبان» یک سال بعد از ساخت یعنی در سال ۶۸ فرصت اکران عمومی بهدست آورد. این فیلم در همان سالی که فیلم «افق» به کارگردانی رسول ملاقلیپور با بیش از ۳۷ میلیون فروش، پرفروشترین فیلم سال شد، توانست ۱۱ میلیون تومان فروش داشته باشد و حدود ۸۷۰ هزار مخاطب را هم به سینماها جذب کرد. «دیدهبان» بعدها اما در بازپخشهای تلویزیونی بسیار دیده شد.
درنوردیدن مرز واقعیت و خیال
فیلم سینمایی «سفر به چزابه» را رسول ملاقلیپور در سال ۱۳۷۴ با نقشآفرینی بازیگرانی همچون مسعود کرامتی، فرهاد اصلانی، سیامک انصاری و حسین رفیعی مقابل دوربین برد. «سفر به چزابه» را در واقع باید بخشی از یک پروژه فکری در کارنامه رسول ملاقلیپور بدانیم. پروژهای که بعدها در قالب فیلم «نجاتیافتگان» ادامه پیدا کرد و پازل آن با ساخت سریالی بهنام «سفر به چزابه» تکمیل شد. داستان فیلم «سفر به چزابه» درباره یک فیلمساز است که برای ساخت موسیقی فیلمش با مشکل مواجه شده و حالا با همراهی دوست آهنگسازش، سالها بعد از پایان جنگ تصمیم به حضور در مناطق جنگی میگیرد. این سفر اما سرآغاز مواجهه با تجربههایی غریب برای این دو هنرمند است. آنچه ایده زندهیاد ملاقلیپور در «سفر به چزابه» را بلندپروازانه میکند، ریسکپذیری او برای درنوردیدن مرز واقعیت و خیال است. آنچه در میانه دهه هفتاد در سینمای ایران میتوانست حکم مواجههای جسورانه با مفاهیمی همچون جنگ، ایثار و شهادت را در دل خود داشته باشد. کاراکترهای فیلم که به ظاهر احساس میکنند وارد لوکیشن فیلمبرداری شدهاند، آرامآرام خودشان را در منطقه جنگی چزابه مییابند و بیواسطه با آنچه در جبههها جریان داشته است مواجه میشوند. همین ایده ارتباط آدمهای امروز، با واقعیتهای جنگ دیروز بعدها در سریال هم بسط پیدا کرد. زندهیاد ملاقلیپور در سال ۶۲ و زمانی که آتش جنگ در اوج شعلهوری بود، دوربین به دست گرفت و با حضور در مناطقی که هنوز جنگ در آنها جریان داشت فیلمهایی مانند «نینوا» و «بلمی به سوی ساحل» را کارگردانی کرد. او یکی از غریزیترین فیلمسازان جنگ محسوب میشود که علاوهبر دغدغه، اشراف ویژهای هم بر تکنیک فیلمسازی داشت. شاید بیراه نباشد تجربههایی همچون «هیوا» و یا «مزرعه پدری» در کارنامه این فیلمساز را از معدود تجربههای جسورانه در زمینه ساخت فیلمهای سوررئال در سینمای ایران بدانیم. او تا پایان راهش بهشدت کلیشهگریز بود. ملاقلیپور پیشتر و با فیلمهایی مانند «افق» فتح گیشهها را چشیده بود اما اساسا فیلمسازی نبود که آثار خود را مبتنیبرگیشه تعریف کند. «سفر به چزابه» در سال ۷۵ فرصت اکران عمومی به دست آورد و چیزی در حدود ۱۱ میلیون تومان هم فروش داشت اما در سالی که «خواهران غریب» با ۳۷۰ میلیون صدرنشین گیشه بود، حرف چندانی در گیشه برای گفتن نداشت.
اولین و آخرین اثر یک کارگردان
فیلم سینمایی «خداحافظ رفیق» را بهزاد بهزادپور در سال ۱۳۸۲ با نقشآفرینی بازیگران نهچندان شناختهشدهای همچون کاوه خداشناس، فلور نظری و نسرین نکیسا مقابل دوربین برد. «خداحافظ رفیق» برای اولینبار در جشنواره فجر سال ۸۲ رونمایی شد و آنچه در آن زمان باعث شد فیلم موردتوجه رسانهها قرار بگیرد، اخبار تلخ مرتبط با درگذشت برخی از هنرجویان جوان فیلم بود که حین ساخت، بهدلیل افتادن در رودخانه مصنوعی جان خود را از دست دادند. فیلم از نظر ساختار کلی، تجربهای مشابه فیلم «تویی که نمیشناختمت» در سینمای جنگ بود که در قالب چند اپیزود کوتاه داستانهایی را درباره آدمهای جنگ روایت میکرد اما آنچه باعث شد فیلم ارتباط متفاوتی با مخاطب بگیرد، ایدههای هر یک از این اپیزودها بود. اپیزود اول فیلم درباره جانبازی شیمیایی است که با روح دوستان شهید خود ملاقات میکند تا بتواند به آنها ملحق شود، اپیزود دوم درباره یک گروه فیلمبرداری بود که در فرآیند ساخت یک مستند، با روح دو شهید نوجوان ملاقات و مصاحبه میکنند و اپیزود سوم که محبوبترین اپیزود هم بود مربوط به دختر گلفروشی است که در مسیر یک قطار، فقط به آنهایی که قرار بود شهید شوند، گل میفروخت. ایده تکاندهنده بهزادپور اما مربوط به اپیزود چهارم بود که بعدها در اکران عمومی سانسور شد؛ روایت مرگ یکی از مخاطبان فیلمش!بهزاد بهزادپور دیگر هیچ فیلمی را در سینما کارگردانی نکرد! وی که تجربه بازیگری و فیلمنامهنویسی را هم در کارنامه حرفهای خود داشت، فیلم «خداحافظ رفیق» را در قالب یک فیلم چند اپیزودی بهعنوان اولین و آخرین فیلم کارنامهاش در مقام کارگردان به سرانجام رساند و بعدها تبدیل به یکی از چهرههای محوری در جریان تولید تئاترهای عظیم و میدانی شد. ایدههایی همچون «شبآفتابی» که با حمایت ارگانهای رسمی در مناطق بیابانی و وسیع اجرا میشد و از تاریخ اسلام تا جنگ تحمیلی را در بر میگرفت. اجراهایی که در نوع خود نوآورانه بود. «خداحافظ رفیق» را میتوان یکی از مهجورترین فیلمهای محبوب در سینمای جنگ بهحساب آورد. فیلمی که در سال اکران عمومی وضعیت بسیار عجیبی را در گیشه تجربه کرد و حتی گزارشهایی از سالنهای خالی از مخاطب آن در رسانهها منعکس میشد اما بعدها همین فیلم در بازپخشهای تلویزیونی تبدیل به یکی از دوستداشتنیترین فیلمهای مرتبط با آدمهای جنگ در میان طیف گستردهای از مخاطبان شد.
از سینمای نوجوان تا سینمای جنگ
فیلم سینمایی «اتوبوس شب» را کیومرث پوراحمد در سال ۱۳۸۵ با نقشآفرینی بازیگرانی همچون خسرو شکیبایی، مهرداد صدیقیان، الناز شاکردوست و محمدرضا فروتن مقابل دوربین برد. کیومرث پوراحمد فیلمسازی نبود که انتظار ساخت فیلمی جنگی از او برود اما قطعا جزو معدود فیلمسازان سینمای ایران بهحساب میآمد که حساسیت ویژهای بر روی گروه سنی نوجوانان داشت. از همان زمان که «قصههای مجید» را روایت کرد، گویی داشت فریاد میزد که هنوز درگیر کودکی ناتمام خود است و این دغدغه به دنیای نوجوانان بود که او را به ژانرها و گونههای مختلف سوق میداد. «اتوبوس شب» هم روایت حضور متفاوت یک نوجوان در سالهای جنگ را به تصویر درآورد و از این منظر تجربهای متفاوت در سینمای جنگی بود. «وقتی کتاب داستانهای شهر جنگی از حبیب احمدزاده را مطالعه کردم، داستان نوجوانی که چهل اسیر را از آبادان به ماهشهر میبرد، بهقدری گیرا و جذاب بود که مرا بهدنبال خود کشاند و گفت مرا بساز.» این روایت کیومرث پوراحمد از مواجهه با داستانی است که بعدها با اقتباس از آن «اتوبوس شب» به سرانجام رسید. البته پوراحمد فراتر از این ایده، خردهداستانها و قهرمانان خاص دیگری هم خلق کرد که در فضای کلیشهای سینمای جنگ تازگی داشت؛ مانند افسر عراقی با بازی محمدرضا فروتن و راننده اتوبوس با بازی خسرو شکیبایی. زندهیاد کیومرث پوراحمد بعد از تجربه موفقی که در همکاری با حبیب احمدزاده برای اقتباس و نگارش فیلمنامه «اتوبوس شب» داشت، چند سال بعد تجربه دیگری را کلید زد با عنوان «۵۰ قدم آخر» که هرچند از نظر انتخاب سوژه جسورانه و پرداختن به یک موقعیت دراماتیک برای یکی از سربازان در جنگ، ایده قابل تأملی داشت اما در اجرا تبدیل به یکی از شکستخوردهترین کارهای کارنامه این فیلمساز شد و او را بهطور کامل از حالوهوای آثار مرتبط با جنگ ۸ ساله دور کرد. پوراحمد بعدها در تجربههای دیگر فیلمسازی خود هم ناکام بود. فیلم «اتوبوس شب» در سال ۸۶ فرصت اکران عمومی پیدا کرد و هرچند بهعنوان یک فیلم جنگی با تصاویری سیاهوسفید، فیلمی چندان متناسب با مختصات فروش در گیشه نبود، بهمدد حضور بازیگرانش توانست مورد توجه قرار بگیرد و در حدود ۱۱۳ هزار مخاطب را به سالنهای سینما کشاند. این فیلم در سالی که گیشه سینماها در سیطره «اخراجیها» قرار داشت، توانست ۱۳۸ میلیون تومان در گیشه فروش داشته باشد.
نویسنده: علی روغنگران