یک کمپانی پولساز از تئاتر می سازم
- شناسه خبر: 5387
- تاریخ و زمان ارسال: 29 دی 1402 ساعت 15:27
محمد نیازی کارگردان نام آشنای تئاتر مشهد که بسیاری او را با نمایش های موزیکال و کارهای پرمخاطبی چون پیانوستالوژی، سوئینی تاد و یتیم خانه فونیکس می شناسند، این روزها نمایشی تحت عنوان “سرگذشت طبقه دوم” را در تماشاخانه شمایل روی صحنه برده است که در مقایسه با کارهای قبلی که از او در خاطر داریم، اثر متفاوتی به حساب می آید. نمایش متفاوتی که البته توانسته تا اینجای کار مخاطب خوبی را هم جذب خود کند. به همین بهانه گفتگویی با این کارگردان جوان اما باتجربه، شادی غفوریان، از بازیگران این نمایش و همچنین مهندس احمد پناه مدیر گروه معماری دسند که یکی از اسپانسرهای نمایش می باشد ترتیب دادیم، گفتگویی که البته ابعاد آن فراتر از نمایش “سرگذشت طبقه دوم” است و سعی داریم در هفته های آتی پس از تماشای اثر به نقد آن نیز بپردازیم.
نیازی که اساسا شخصیت ریسک پذیری دارد، درباره متفاوت بودن “سرگذشت طبقه دوم” نسبت به کارهای قبلی میگوید: در سن ۳۲ سالکی حس کردم که نیاز دارم فضای جدیدی را تجربه کنم. زمانی که با سوئینی تاد به جشنواره فجر ۱۴۰۰ رفته بودیم، یکی از دوستان یک داستان کوتاه را به من معرفی کرد به اسم “نیروی جدید” نوشته حامد حبیبی و خب این داستان کوتاه ایده جالبی به من داد که آن را بسط و گسترش دادم و تبدیلش کردم به یک نمایشنامه، البته تغییرات زیادی در آن دادم. دو سالی درگیر نوشتنش بودم تا اینکه اردیبهشت امسال نمایشنامه تکمیل شد. در طول این مدت ۳ بار آنچه را نوشته بودم حذف کرده و مجددا از نو نوشتم تا به متن ایده آل رسیدم. این اولین نمایشنامه ای است که تماما متعلق به خودم هست و آن را روی صحنه برده و با چالشهای جالبی روبرو شده ام. در یک فضای رئالیستی داخلی سعی کردم کاملا متفاوت با گذشته عمل کنم. خدا رو شکر احساس می کنم حاصل این فرایند آن چیزی که می خواستم شده و کار را دوست دارم. همان حرفی که می خواستم را می زنم و از این بابت احساس خوبی دارم.
سمت اسپانسری بروید که دغدغه فرهنگی دارد
او همچنین درباره همکاری اش با دو اسپانسر نمایش گفت: دغدغه ای که برای حضور اسپانسرها کنار نمایشم داشتم، این بود که اسپانسرها هم به نحوی آرتیست باشند. یعنی اینکه صرفا بحث مالی نباشد. این بسیار مهم است که هنرمندان این شهر در رشته های مختلف یکدیگر را پیدا کنند، بشناسند و با هم تعامل داشته باشند. به نظر من این اتفاق خوبیست. گروه معماری دسند متشکل از بچه های آرتیست رشته معماری است و گره خوردن این بچه ها به تئاتر و نزدیک شدن بچه های تئاتر به دوستان معماری به نظر من اتفاق خوبیست. گروه های دیگر هم می توانند این کار را انجام دهند و باعث شوند که دایره گفتمان بین هنرمندان این شهر بزرگتر شود. زمانی که این اتفاق بیفتد، بنیان هنری شهر رشد می کند. وقتی که هنرمندان به هنر یکدیگر مشرف شوند و بنشینند راجع به آن گپ بزنند، قطعا داده هایی دارند که به یکدیگر منتقل کنند و این باعث رشد هر دو طرف خواهد شد و به پویایی هنر شهر کمک می کند. ما در کنار خود، گروه معماری دسند و مجموعه پوشاک نورانیز را داشتیم که البته نورانیز هم همین روحیه را دارد و یک شخصیت آرتیست و هنر دوست پشت آن است. کسی که با لباسش استایل خلق می کند. با محصولش حرف برای گفتن دارد و شبیه آن در مشهد کمیاب است. حضور این آدمها در کنار هم میتواند در نهایت اتفاقات خوبی را رقم بزند. به نظرم خوب است که بچه های تئاتر به سمت اسپانسرهایی بروند که دغدغه هنری دارند. در نهایت این به نفع همه است. زمانی که سلیقه هنری مردم رشد کند، زمانی که شهر تبدیل شود به شهری که در آن فرهنگ دارای اولویت است و سبد فرهنگی برای مردم آنقدر اهمیت دارد که برای رشد فرنگی خانواده شان حاضر باشند هزینه کنند، در نهایت منجر به این می شود که حال جامعه خوب باشد. این یک شعار نیست. به عنوان مثال در زمان همه گیری کرونا در کشور فرانسه همه چیز تعطیل می شد به جز سالن اُپرا، چون فرهنگ و هنر از درجه اهمیتی برخوردار بود که ترجیح می دادند، هنر آخرین گزینه ای باشد که از کرونا ضربه می خورد. می گویند فرهنگ یک اقلیم را ادبیات و تئاتر می سازد. ما تا امروز از این واقعیت غافل بوده ایم. جامعه ما در حال حاضر به زبان تئاتر نیازمند است. جامعه ما امروز یک جامعه خشمگین و ملتهب است در حدی که شاید امروز من نتوانم با پدرم آنطور که باید گفتگو داشته باشم. چرا که تفاوت سلایق آنقدر زیاد شده و اصطکاکها در حدی بالاست که نیاز به یک داروی فرهنگی حس می شود. زبان تئاتر می تواند این التهابات را کم و کنترل کند. چرا که مردم می توانند فریادهایشان را روی صحنه بشنوند، عشق را روی صحنه ببینند، داستان و حتی خودشان را روی صحنه ببینند. مردم برای ساعتی هم که شده هنری زنده را ببینند. یک جامعه شهری به چنین چیزی نیاز دارد. ما در حال حاضر هنر زنده دیگری در این شهر نداریم و تنها هنر زنده، تئاتر است.
در چنین شرایطی هنرمندان باید دست به دست هم دهند و به رسالت اصلی شان که خوب کردن حال جامعه است، عمل کنند. آن هم در زمانی که هیچ اراده دیگری برای بهبود حال جامعه وجود ندارد. ما خوشحالیم که امروز در کنار کسانی قرار گرفته ایم که هم دغدغه و هم ریشه ما هستند.
مهندس احمدپناه از گروه معماری دسند و یکی از دو اسپانسر نمایش، درباره چگونگی همکاری اش با این پروژه هنری می گوید: حقیقتا اگر اسپانسریِ این نمایش را قبول کردیم، در درجه اول وجود شخص محمد نیازی بود. بعد از آن اما توضیح مختصری بود که درباره نمایش دادند و باعث شد؛ احساس کنیم این تئاتر برای امروزِ جامعه لازم است. وقتی محمد جان از دفتر خارج شد، حدود یک ربع بعد به جمع بندی رسیدیم و با او تماس گرفتیم که فردا بیایید و کار را جمع کنیم. همه ما یکصدا به این نتیجه رسیدیم که این کار باید انجام شود و در شرایط امروز جامعه لازم است چنین نمایشی روی صحنه برود. شاید اگر در همین شرایط و با همین شناخت، نمایش سوئینی تاد -که البته برای من خیلی جذابیت داشت- پیشنهاد می شد، ما توان و انرژی انجامش را نداشتیم. ولی این تئاتر به شکلی استانداردهای مد نظر ما را هم داشت. دغدغه ما فراتر از بازگشت سرمایه بود که اگر چنین بود به بلاگرهای اینستاگرامی پول می دادیم تا تبلیغات نمایش را بر عهده بگیرند.
شاید این جادوی صحنه باشد
دیگر میهمان ما “شادی غفوریان” بازیگر نمایش “سرگذشت طبقه دوم” بود. غفوریان از سال ٩٧ که به جای ندا محمدی در اجرای سوم نمایش”سندروم پای بیقرار” اثر محبوب عبدالله برجسته، چند هفته ای نقش آفرینی کرد، برای مدت ۴ سال روی صحنه نرفته بود. البته او با تیم نمایش”پشت دیوار کشتارگاه” رضا صابری مدتی تمرین کرد ولی به علت طولانی شدن پروسه نمایش نتوانست تا زمان اجرا تیم را همراهی کند. سال گذشته نمایش “آنومی” که نوشته او و مسعود عقلی بود، مورد استقبال قرار گرفت تا خود را در عرصه نویسندگی هم نشان دهد. او که در مدت دوری از صحنه مادر شده بعد از کارگردانی چند تله تئاتر موفق که از تلویزیون پخش شده دوباره با “سرگذشت طبقه دوم” به صحنه بازگشته تا فصل جدیدی را رقم بزند. غفوریان می گوید: چندی پیش آقای نیازی تماس گرفتند و گفتند: “بازی میکنی؟” برایم چالشی جدید بود. متن رو خواندم و به دلایل شخصی احساس کردم دوست دارم در این کار باشم. با صحبت های محمد نیازی موافقم. باید بگویم که تجربه کارگردانی بسیار متفاوت است. کارگردانی کار سختی است چون با مدیریت همراه است. تو در مقام کارگردان مجبور میشوی از خلوت شخصی هنری که می خواهی تجربه کنی غافل شوی. باید با مسئول سالن، دکور، گریم، بازیگران و… در چالش باشی و حتی نگران فروش هم باشی. مخصوصا هفته قبل از اجرا که خیلی هفته پر استرسی است و البته با توجه به شرایط، این یک امر طبیعی است. ولی فضای بازی خیلی شخصی تر است و البته کمی خودخواهانه است که بگویم قدری فارغ تری از آن کلیات کار. باز هم خودخواهانه است که بگویم میتوانی کنار بشینی و … خب من نگاه میکردم. میدیدم گاهی محمد حرص می خورد. مثلا دکور آماده نیست. نور بسته نشده و… بازیگر خیلی راحت میتواند بنشیند روی صندلی و چای بخورد و نهایتا بگوید این گوشه کار را بدهید به من. شخصا از آن منظرِ کارگردانی که در ذهنم بود که الان باید کار جمع و جور بشود، نگران بودم و دوست داشتم کمکی کنم تا کار را جلو ببرم. همانطور که گفتم در بازیگری شما فضای شخصی تری را دارید و قاعدتا باید درگیر کارِ بازی باشی و همان تجربه عجیبِ زنده بودن. چندی پیش یک نفر از من پرسید خسته نمی شوی که هر روز یک متن را تکرار می کنی؟ “گفتم در نهایت تکراری بودنش واقعا غیر تکراریست.” یعنی این تجربه شبانه که هر شب شما دو اجرا دارید؛ از وقتی که حاضر میشوی و از خانه بیرون میآیی، گریم میشوی و با بچه ها صحبت می کنی، موسیقی اولِ نمایش شروع میشود و آن قضایایی که در پشت صحنه اتفاق می افتد… و تو تماشاگر را میبینی که مینشیند. از لابلای پرده ها و دکور سرکی میکشی و حتی ممکن است یک شیطنتی هم بکنی. یا حتی بچه ها که می آیند پشت صحنه مثلا بهادر یا مسعود که وقتی می آیند پشت صحنه آن لابلای نقششان که تایمی دارند میایند عقب و کامنتهایی بینمان رد و بدل می شود که مثلا امشب تماشاگر، خوب می خندد یا امشب ریتم، چقدر خوب است. این رد و بدل کردن های احساسیِ تماشاگر و اتمسفرِ کلی کار، هیجان انگیز است. مخصوصا برای من که چند سال از صحنه دور بودم. در نهایت اینکه تو می توانی بسیار خسته باشی. مثلا شب اول وقتی بعد از دو اجرا به سمت خانه می رفتم واقعا از شدت خستگی احساس می کردم کتک خورده ام. ما از ظهر سر کار بودیم و آن استرس عجیبی که اجرای اول داشت و… در ماشین نشسته بودم و به سمت خانه می رفتم و نمی توانستم حرف بزنم. خب قاعدتا آقای نیازی باید شرایطش بدتر می بود.
شاید مثال خنده داری باشد و شاید شما نتوانید همچین تجربه ای را به راحتی درک کنید. مادرم وقتی می خواهد سختی یک کار را مثال بزند که بعدش چه حس خوبی به آدم می دهد، میگوید: “مثل روز بعد از زایمان می ماند.” تو پروسه عجیبی را پشت سر گذاشته ای ولی یک رضایت و آسودگی داری. با اینکه می دانی در نهایت باز هم سخت است و ادامه دارد و ممکن است در شبهای بعد چالش های جدیدی داشته باشی. ولی این “زنده بودن” خیلی حس دلنشینی است و فکر می کنم شاید این جادوی صحنه است که کسی که تجربه اش کرده آن را رها نمی کند.
کسی که تئاتر کار نکرده شاید بخشی از آن را بتواند درک کند که چه اتفاقی می افتد و چرا آدمها چنین رنج و سختی را به جان می خرند. مخصوصا اینکه ممکن است بازخورد مالیِ کار خصوصا در مشهد، چندان قابل توجه هم نباشد. واقعا ممکن است این فعالیت از نظر اقتصادی چندان منطقی به نظر نیاید. آن هم با آن دردسرهایی که مخصوصا در اینجا وجود دارد.
غفوریان درباره اینکه بین بازیگری و نویسندگی کدام را ترجیح می دهد؟ می گوید: اگر کسی بخواهد توانمندی های من را با هم قیاس کند ممکن است بگوید تو نویسنده بهتری هستی تا بازیگر، ولی بخاطر علاقه ای که از کودکی به بازیگری داشتم و امروز هم دارم انتخاب من بازیگری است. ممکن است خیلی نتوانسته باشم استعدادم را در زمینه بازی پرورش دهم ولی به بازیگری بسیار علاقه دارم. کار نویسندگی خیلی خلوت تر و در واقع منزوی تر است ولی در هنگامِ بازی، شما نفس تماشاگر را حس می کنید.
وقتی چیزی را دیکته می کنی خلاقیت تیمی را از خودت سلب می کنی
محمد نیازی از جمله کارگردانانی است که حساسیت و سختگیری خاصی روی متن دارد و خودش می گوید این باعث شده تا نتواند در این مدت با نویسندگان زیادی کار کند. او در ادامه می گوید: مثلا در پیانوستالوژی، آیراک یا یتیم خانه فونیکس با برادران خیرآبادی که کار می کردیم، همیشه پروسه خیلی طولانی می شد. چون متن آنقدر ادیت می شد، در جلسات مختلف بررسی می شد و رفت و آمد داشت تا آن چیزی که باید می شد. تا به حال نشده متن آماده چاپی را بردارم و بگویم این اوکی هست و برویم اجرا. متن خیلی باید به ذهنم نزدیک باشد و خیلی آن را بهم بزنم تا بتوانم آن را کار کنم. همین نمایشنامه را هم که نوشته خودم بود، سه بار از ابتدا پاک کردم و دوباره نوشتم تا به آنچه میخواستم رسیدم. همیشه پروسه تولید نمایش هایم را سعی میکنم کوتاه کنم. نهایتا با ۳۰ یا ۳۵ جلسه تمرین، کار را جمع میکنم ولی پروسه نوشتن همیشه زمانبر و طولانی است. حال چه بخواهم خودم بنویسم چه دیگری.
کارگردان “سرگذشت طبقه دوم” از آن دسته کارگردانانی است که علاقه ای به بازیگری ندارد و آنچنان که می گوید چنین استعدادی را در خود نمی بیند. او در جواب این سوال که “اگر بخواهی بازی در صحنه ای را آنگونه که میخواهی اجرا شود، برای بازیگر توضیح دهی، آیا خودت برایش بازی می کنی؟” گفت: سعی میکنم این کار را نکنم، مگر آنکه خیلی گیر کنم.” زمانی که چند فکر را می آوری و وارد یک پروژه می کنی، ایده آل این است که به فکر آنها تکیه کنی و فکر خودت را نگه داری برای روز مبادا یا اینکه فکر خودت را وسط بگذاری و سعی کنی آن تفکرات دیگر را به آن اضافه کنی. وقتی شما چیزی را دیکته می کنی، آن خلاقیت تیمی را از خودت سلب می کنی و این به نظر من اتفاق خوبی نیست. یک کارگردان باید بستر بروز خلاقیت تیمش را فراهم کند و به عنوان یک مستر دیزاینر بتواند تفکرات و نبوغی که در کارش هست را درست کنار هم بچیند و اگر یک جاهایی بیرون می زند، بتواند آن را هرس کرده و نمایش را ساختارمند کند. به عنوان یک کارگردان که به نقاط طراحی نمایش مشرف است و بازیگر هم به عنوان یکی از عناصر اصلی صحنه، نقش آفرینیش در کنار طراحیِ حرکت، صدا، نور، صحنه، گریم، لباس، موسیقی، استیج، رنگ و… همه اینها را در کنار همدیگر میتواند به یک هارمونی برساند که در نهایت محصولی با کوالیتی خوب، جلوی چشم تماشاگر، روی صحنه اجرا شود.
باید ابتدا به خودمان احترام بگذاریم
نیازی معتقد است تئاتر می تواند پولسازتر از آنچه امروز هست باشد. او در اینباره افزود: امروز تئاتر در بسیاری از جوامع به عنوان یک صنعت و یک حرفه پول ساز شناخته می شود، به تئاتر احترام گذاشته می شود و برایش موجودیت قائلند. ما این را دغدغه اول خودمان می دانیم. در مشهد هنوز این اتفاق برای تئاتر نیفتاده کما اینکه هنرمندان خیلی کار می کنند، خیلی پویا هستند و سعی می کنند که این هنر را زنده نگاه دارند. ولی آن اتفاق هنوز نیفتاده است. من می گویم از سه و نیم میلیون نفر جمعیت مشهد، دستکم پنجاه هزار نفرشان می توانند مخاطب تئاتر باشند. اما الان در بهترین حالت تماشاچی بالقوه تئاتر مشهد می تواند ده هزار نفر باشد و نه بیشتر.
اگر سرمایه ای بیاید به سمت تئاتر و تئاتر را به عنوان یک حرفه پولساز دست نخورده بشناسد قطعا برایش پلنهایی وجود دارد که می تواند خیلی درآمد ساز باشد. مردم مشهد این را نشان داده اند که از این اتفاق استقبال می کنند. مخصوصا در شرایط فعلی که هنر زنده دیگری در مشهد وجود ندارد و انسان نیاز به پرفورمنس و هنر زنده نفس به نفس دارد. تئاتر یک هنر دراماتیک است و می تواند حتی خیلی جلوتر از موسیقی باشد.
کارگردان نمایش “سرگذشت طبقه دوم” درباره چند صدایی در خانواده تئاتر که باعث شده تلاش منسجمی درباره مطالبات اهالی تئاتر شکل نگیرد، گفت: مسئله اولی که در مطالبه عمومی جامعه تئاتر مطرح می شود این است که بچه های تئانر اول به یک ثبات احساسی، جایگاهی و شخصیتی از همدیگر برسند که بدانند چه بکنند و یک نگاه بلند مدت درست داشته باشند. یعنی منِ تئاتری مطالبه ام این نباشد که چرا شهرداری به من بودجه نمی دهد که من کار سفارشی بسازم. این خیلی مسخره است. به نظر من باید مسئله ما خیلی فراتر از اینها باشد. تئاتر در ابتدا باید اعلام موجودیت بشود. باید این جمعیت مثلا دو هزار نفری که در تئاتر فعالیت دارند به این نتیجه برسند که آیا موجودیت رسمی داریم یا نه و این چند صدایی امروز بخاطر این است که به چنین دیدگاهی نرسیده ایم. یعنی اینکه ما اول باید احترام را برای خودمان بخریم.
سخت است من به عنوان یک تئاتری به این نتیجه برسم که چرا به من احترام نمی گذارند؟ باید اول خودم به خودم احترام بگذارم. بعد برای گروهم، اسپانسر، تماشاگرم و نگاهش احترام قائل باشم و بعد بتوانم به هویت بصری یک اثر کوچک که تولید می کنم احترام بگذارم. در نهایت این دایره احترام گسترش پیدا می کند. ما اول باید یاد بگیریم این احترام را درونی کنیم و به خودمان احترام بگذاریم.
با توجه به تجاربی که از حضور در عرصه های دیگر داشتم، معتقدم که تئاتر محکمتر از خیلی تشکلهای هنری دیگر است. به نظر من تئاتر، جامعه نسبتا منسجم تری دارد. من خیلی خوشبینم که بالاخره تئاتر خودش را آنگونه که باید نشان می دهد و این احترام ایجاد می شود. مطمئن باشید من روزی تئاتر را به یک کمپانی پولساز، امن و اخلاق مدار تبدیل میکنم.
گفتگو کننده: علی روغنگران