اگر قنات زن بود، دامادش می شدی؟
- شناسه خبر: 5604
- تاریخ و زمان ارسال: 21 اسفند 1402 ساعت 10:52
علی روغنگران:
این شبها شاهد اجرای نمایشی تحت عنوان “ارکستر” به نویسندگی حسین دیسفانی و کارگردانی عرفان شیرنگی در سالن ارجمند مجموعه پردیس تئاتر مستقل هستیم. نمایشی نود دقیقه ای با متنی قوی که با استقبال خوبی از سوی تئاتر دوستان و تماشاگران مواجه شده است. به عنوان نگارنده این یادداشت و مخاطبی که دو بار نمایش را دیده، باید بگویم از آنجا که تعدد کاراکترها، چند لایه بودن داستان و پیامهای متفاوت آن باعث شده با یک اثر پیچیده نمایشی روبرو باشیم، پرداختن به آن بدون تشریح درست شخصیتها و البته شرح کلی و بعضی از جزئیات داستان، ممکن نمی باشد. پس همین ابتدا باید بگویم که این یادداشت همانقدر که برای شما مخاطب گرامی خطر اسپویل دارد، به همان میزان هم عطش یک علاقه مند به تئاتر را برای دیدن این کار بالا می برد. چراکه آنچه روی صحنه خواهید دید بسیار تأویل آمیزتر و تأثیرگذار تر از آن چیزیست که در ادامه می خوانید:
“ارکستر” سرگذشت تلخ اهالی روستایی به نام “ناآباد” است که پیشتر نامش “یاد آباد” بوده؛ آن زمان که جوشش قناتِ شعله، باعث رونق روستا بود و برای بازدید گردشگران از آن، ایستگاه قطار راه اندازی شده بود. حالا اما از آن رونق خبری نیست. زلزله آنچه را نباید بر سر قنات و اهالی روستا آورده. جوششی که نشانی از روزهای پر شکوه قنات ندارد و زنانی که شوهرانشان را از دست داده اند و زلزله روزگارشان را تیره و تار کرده است. راوی داستان یک روشنفکر و شاعر تبعیدی به نام “رخداد هدایت” (با بازی عادل توکلی) است که در زمان حکومت پهلوی اول می زیسته، پس داستان دستکم به بیش از ٨۰ سال پیش تعلق دارد. مکان اما با توجه به رسومات به کار گرفته شده در روایت، احتمالا جایی در استانهای مرکزی ایران را شامل می شود.
راوی، داستان را از روزی آغاز می کند که معلوم می شود مستمری ناچیز عماد خاکی (با بازی رامین رخ فروز) مسئول ایستگاه راه آهن ناآباد قطع شده است. چراکه با پایین آمدن سطح آب در چاه شعله، دیگر گردشگری به ناآباد نمی آید و همین باعث شده تا قطار دیگر در این ایستگاه توقف نداشته باشد. همه می گویند:«عماد خُل شده، او همه کار می کند تا ناآباد ناآباد بماند.»
با این وجود عماد همچنان همه کاره روستاست و حرفش خریدار دارد. زنان در این داستان نقش کلیدی دارند. کناره (با بازی مهسا ستوده نژاد) زنی که دلباخته عماد است، سعی دارد چشمان او را به روی حقیقت باز کند و به او بفهماند که ماندن در آن ایستگاه و راهی که در پیش گرفته در نهایت باعث بی اعتباری او می شود. کناره می گوید: «یک ده می خواهد که تو بی اعتبار شوی»
زنان ده اما چندان روی خوشی به کناره نشان نمی دهند. آنها معتقدند دل عماد پیش “شِکار” (با بازی نوشین هنرمند) است. خودِ شکار ولی می گوید عماد به دنبال عروس برای قنات است. زنان ده هر کدام عیبی بر روی خود گذاشته اند تا عروس قنات نباشند. بدری (با بازی مهوش نجار) همیشه سرما خورده و عطسه می کند.
صنم (با بازی پرستو عدالتی) بخشی از موهایش را از دست داده و ظاهراً در حال کچل شدن است. شکار نیز همان اوایل داستان در چاه می افتد و پایش می شکند. پس کناره تنها زن سالم روستاست. اما داستان عروس قنات چیست؟
آئین عروسی قنات، رسمی چند هزار ساله است که با کم شدن سطح آب در چاه شعله آغاز می شود. در واقع قنات با کم کردن سطح آب، قهر خود را نشان می دهد و طلب همسر می کند. زیباترین و سالمترین زنان آبادی به عقد قنات در می آیند و انتظار می رود در اثر این ازدواج و آمیزش سطح آب بالا بیاید. عروس قنات تا آخر عمر اجازه ازدواج ندارد و با نفقه مردم روزگار می گذراند. عماد پیشتر خواهری ناتنی و کوچکتر به اسم رها (با بازی الهه عبدی) داشته که در انتظار معشوقه اش سعید، چشمانش به ریل قطار خشک شده بود. رها نهایتا به خواست عماد به عقد قنات در آمده ولی پس از مدتی از نظر اهالی ده این وصلت جواب نداده، چرا که سطح آب بالا نیامده، پس نفقه رها قطع می گردد و عرصه بر او تنگ می شود. آنچنان که دخترِ تنها نهایتا خودش را جلوی قطار می اندازد و به زندگی اش خاتمه می دهد. روح او اما با لباس عروس و چشمانی اشک بار در جای جای نمایش دیده می شود و انگار بزرگترین عذاب عماد است.
روزی که تبعیدی وارد ناآباد می شود روز تعیین کننده ای است. رخداد هدایت در بدو ورود به عماد می گوید: «مترجم وزارت عالیه و تابعه جهت مذاکره با دولتهای روس، فرانسه و بلژیک بودم؛ شمال را به روسها و جنوب را به فرانسه دادیم و بلژیک هم بخاطر اینکه چیزی نصیبش نشد از ما غرامت خواست.»
همراه تبعیدی یک مسافر دیگر هم به ناآباد آمده؛ سعید (معین شمسایی) همان معشوقه ای که رها سالها در انتظارش بوده بعد از ۱٢ سال با اعلام آتش بس از میدان جنگ به خانه بازگشته، اما دیگر کسی منتظر او نیست.
آنها وقتی در قطار بودند عماد را دیده اند که به لوکوموتیوران فحش می داده که چرا توقف نمی کند. همان لحظه فکری به ذهن عماد می رسد. او از همه می خواهد در مسیر بایستند و به سمت قطار دست تکان دهند و چیزی بگویند. این کار در ابتدا نتیجه نمی دهد، پس تصمیم به ساختن شعر و آواز با ریتم خاص و تمرین شده می گیرند. شعرش را تبعیدی می گوید. آموزش آواز را چوپان (با بازی سعید باصری) در پرده ای سراسر خنده و کمدی بر عهده می گیرد. سعید سوار قطار می شود تا واکنش مسافران را ببیند و گزارش دهد. همه دست به کار می شوند. این بار سعید خبر می آورد که مسافران قطار واکنش نشان داده اند. همه امیدوار می شوند اما به یکباره مامور اداره راه؛ انتخاب (با بازی فرنوش فضلی) از راه می رسد و نامه ای می آورد با این مضمون که چنین کاری خلاف قوانین است و با خاطی برخورد می شود. وقتی اهالی روستا معترض می شوند و می گویند هدفشان توقف قطار است، به آنها قول می دهد که اگر دوباره سطح آب قنات بالا بیاید ترتیبی می دهد که توریست ها دوباره به روستا بیایند و قطار در آنجا توقف داشته باشد. پس همگی دوباره به راه حل سابق روی می آورند و این بار کناره کمالی قربانی یا همان عروس قنات می شود. لحظه تأمل برانگیز و تأثیرگذاریست؛ صحنه بله گفتن کناره. رها می آید تاج عروس را بر سر کناره می گذارد و از پشتِ سر او را دربر می گیرد. انگار که آمده است تا تقدیر خود را برای کناره رقم بزند. مهریه کناره دو فنجان آب قنات است شاید همان آبی که در هنگام بله گفتن بر صورتش ریخت. اینجا به یاد آن دیالوگ معروفِ کناره خطاب به عماد می افتیم که می گفت: «قنات زن بود، دامادش می شدی؟»
قنات دوباره پرآب می شود ولی خبری از توقف قطار نیست. در عوض هرچقدر مسافران قطار بیشتر می شدند انتخاب برای آبادی بیشتر خرج می کرد. عماد به این راضی نبود و ترجیح می داد قطار توقف داشته باشد مخصوصا حالا که کناره خودش را فدا کرده بود.
مسافری جدید از راه می رسد؛ لیلی (با بازی آناهید نبوی نژاد) که ظاهراً همیشه در سفر است. او قبل از ناآباد در روستای پایین تر به نام ضل آباد توقف داشته و عکسها و بروشورهایی به همراه دارد که تبعیدی از طریق آنها متوجه می شود ضل آبادی ها آواز خواندنشان را کپی کاری کرده و حتی از دیواره قنات شعله عکسهایی در اختیار دارند که به تورسیت ها عرضه می کنند.
پس رخداد و لیلی برای کشف ابعاد بیشتر ماجرا به ضل آباد می روند و آنجا متوجه عمق فاجعه می شوند. ملوس خان درباری(علیرضا سعیدی نائینی) با همکاری انتخاب در کپی کاری آواز و اشعار ناآبادی ها به ضل آبادی ها کمک کرده تا با این ترفند آنها را از اتفاقات معدن فیروزه ضل آباد دور و بی خبر نگه دارد. چراکه برای ضل آبادی ها رقابت با ناآباد بیش از هر چیز دیگری ارزش داشت. بد نیست بدانید در فرهنگ لغت یکی از معانی لغت “ضل” گمراهی است و ضل آبادی های این داستان کم گمراه نبودند.
کم کم معلوم می شود جاسوسِ ملوس خان درباری در ناآباد همان پزشک قلابی؛ ناریه (با بازی منصوره داوری نژاد) بوده است. او به همراه برادر خُل وضعش ناف (با بازی امین ابوالفضلی طوسی) که درشت ترین حرفها را با خل بازیهایش نثار دیگران می کرد، بارها برای درمان بیماران به ناآباد رفته بود.
بعد معلوم می شود عروسی کناره با قنات همزمان با انفجار در معدن ضل آباد بوده است که یعنی دلیل بالا آمدن سطح آب قنات، انفجار بوده و نه آن رسم نادرست. لیلی هم آن کسی که وانمود می کرده نیست و ماموریتی داشته که البته قلبش اجازه انجام آن را نداده بود و آن حذف رخداد هدایت بوده است. او همه اینها را در نامه ای که بعد از رفتنش به دست رخداد می رسد، نوشته و به او هشدار می دهد؛ پیش از آنکه به سراغش بیایند ناآباد را ترک کند.
ناآبادی ها در رقابت با ضل آبادی ها قوی تر و بیشتر از هر زمان دیگری در مسیر قطار می خوانند و همچنان خبری از توقف قطار نیست. بها (با بازی علی شهری) دوست و همراه همیشگی عماد که مدتها از لکنت زبان رنج می بُرد، به همین قانع است و می گوید حتی اگر قطار بخواهد بایستد من نمی گذارم چراکه به واسطه همان آواز خوانی ها حالا لکنتش درمان شده و نمی خواهد این اجراها پایان یابد.
نامه لیلی و رفتن او انگار آغازِ پایانِ شخصیت های داستان است. از آنجایی که بعد از آن نامه، ماندن برای تبعیدی جایز نبود او دومین شخصیتی است که صحنه را ترک می کند و از داستان خارج می شود. سومی اما همانی بود که برای همه چاه کنده بود. خصلت خبرچینی ناریه کار دستش داده بود و مطلع کردن اهالی ضل آباد از وقایع معدن فیروزه، آبادی را به شورش و ناریه و ناف را به فرار از مهلکه کشانده بود. خبرچینی های او اما به همینجا ختم نشد. او برای پناهنده شدن به ناآباد نیازمند رضایت عماد بود و چه کسی بهتر از کناره می توانست این کار را برایش انجام دهد؟ پس او را مطلع کرد که عروسی اش با قنات بیهوده بوده و انفجار معدن، شعله را پر آب کرده است. این دست و پا زدنها اما نتوانست جانش را نجات دهد و در اواخر داستان فهمیدیم که آدمهای ملوس خان او را سوزانده اند. حالا نوبت رها بود که معشوقه اش را با خود ببرد، پس سعید، درست همان جای ریل که رها زندگی اش را پایان داده بود به او پیوست.
حالا دیگر آنچه روی صحنه رخ می داد تماشاگر را هم منقلب کرده بود. تراژدی به انتهایش نزدیک می شود. قطار همچنان توقفی ندارد. به قول کناره شاید کسی بخواهد سوار شود.
کناره: «تو این سه سال هر وقت قطار رد می شد دیوارهای شعله می لرزید. انگار دل من بود که می لرزید. شوهر بدقِلق، هم خودش رو میفرسته ته چاه هم بقیه رو. حالا فکر کن شوهرت خودش یه چاه خشک و خالی باشه. تو بودی سوار نمیشدی؟»
عماد: «قطار و قنات دستشون تو یک کاسه است. هر دو قصد جونمون رو کردن. قطار شده سواری مرگ. اگه نگه داره من سوارش نمیشم، نمیذارم توام سوار شی. اگه بری و برنگردی باورم میشه مرگ تو دلم لونه کرده و منم شدم مسئول ایستگاهش. کارمون شده لالایی قطار که یه وقتی فکر نگه داشتن به سرش بزنه. اگه هر کدوم از شماها نباشید یه جون از جونهای من کم میشه مخصوصا تو کناره. جای صدات خالی بود جات اینجا همیشه خالیه»
قطار نگه می دارد. ملوس خان به همراه شازده (بازیگر خردسال با بازی سهراب سهیلی) و انتخاب از آن پیاده می شوند. ملوس خان درباری شخصا آمده بگوید که ضل آباد خالی شده چون اهالی آن را کشته و معدن فیروزه را شاه مملکت صاحب شده و از آنجایی که گروه موسیقی ناآباد شهره عالم شده، به دستور شاه و همراه شازده به ناآباد آمده اند ولی شازده که مادرزاد کَر به دنیا آمده چیزی متوجه نشده است. پس شاه مملکت دستور داده زین پس صداسازی و موسیقی ممنوع و به جای آن از حرکات نمایشی و اَکت استفاده شود.
با حرکت قطار، احساس خشم و بیهودگی روی صحنه موج می زند. سوال ها یکی پس از دیگری از عماد پرسیده می شود. «شعله بدون ما هم می جوشه؟ با چه رویی به بعدی ها بگیم؟» جواب عماد تکرار یک کلمه است؛ «نمی دونم»
ناآبادی ها از اول بازنده بودند ولی عماد تازه فهمیده که بازنده اصلی است و همه او را ترک می کنند.
کناره:«دیگه کی مونده ازت حساب ببره عماد؟»
عماد: «تو هم ولم می کنی؟»
موسیقی جذاب و دلهره آورِ سبک راک با آن صدای جیغ مانند گیتار الکتریک اوج می گیرد. عماد همان جای ریل می خوابد که قبلاً رها و سعید جان داده اند. صدای کَر کننده بوق قطار به گوش می رسد و تراژدی کامل می شود.
ارکستر نمایشی نود دقیقه ایست با این وجود پرداخت شخصیت ها و جزئیات روایت، آنقدر تمیز و با دقت صورت گرفته که از تک تک این دقایق استفاده حداکثری شود. متن قوی و البته نبوغ کارگردان در تنظیم ریتم داستان باعث شده سیر سعودی داستان از ابتدا تا همان دقیقه آخر حفظ شود و ریتم از ضرب آهنگ نیفتد. این همان گمشده بسیاری از آثار نمایشی در کشورمان است.
از سوی دیگر بارها دیده ایم که تعدد شخصیت ها در بعضی آثار نمایشی، چطور تمرکز مخاطب نسبت به داستان اصلی را از او گرفته و بلای جان متن شده است. یا برعکس برای جلوگیری از این اتفاق به گونه ای عمل شده که در پایان، مخاطب وجود بعضی کاراکترها را خنثی و بی مورد بداند. عرفان شیرنگی اما به گونه ای عمل کرده که تاثیرگذاری و اهمیت وجود تک تک کاراکترها توسط مخاطب احساس شود و وزن داستان اصلی به گونه ای حساب شده و دقیق بر روایت شخصیت های آن توزیع شود. از این بابت ارکستر مثل تار عنکبوتی ست که تمام بندهای درهم تنیده اش مطمئن و حساب شده اند و انسجام در آن موج می زند.
به غیر از قهرمان شکست خورده داستان (عماد) سخت بشود برای نقش ها اولویت قائل شد. برای مخاطب ارکستر، تاسف ناشی از تبعید ظالمانه و سرگذشت تلخ رخداد هدایت همانقدر است که افسوس از فدا شدن کناره بخاطر آن رسم خالی از عقلانیت.
شیرین زبانی ها و متلک گفتن های ناف همانقدر جذاب و خنده آور است که آواز خواندن ناشیانه و دائماه درگیر دژاوو بودن صنم. اینجا حتی میزان سنجی درد ناشی از خودکشی رها و عماد نسبت به یکدیگر کار آسانی نیست.
نمایش از لحاظ اجرا، دارای ویژگی های تامل برانگیز، هوشمندانه و هنرمندانه فراوانی است؛ طراحی صحنه خلاقانه و تاثیرگذار حسین اکبرپور با وجود ریل قطار از آهن سرد و سنگ های درون آن، خاک رس و آن حوضچه پرآب، توانسته احساس متفاوتی را به مخاطب منتقل کند. کارگردان اساس اجرا را به شیوه ای هنرمندانه بر طراحی گذاشته است و تماشاگران طی اجرای نمایش پی می برند که برای پرسوناژها، میزانسن ها، نور، موسیقی، لباس و چهره پردازی هم طراحی های شاخصی وجود دارد.
بازی بسیار هنرمندانه و شیوه مند همه بازیگران از جمله بازی بسیار شاخص، دشوار و هنرمندانه “رامین رخ فروز” که نقش عماد را ایفا می نماید، به دلیل استفاده کامل از همه قابلیت ها و حالات و حرکات اعضای بدن و چهره، واقعا ستودنی، هنرمندانه ومثال زدنی است.
در رابطه باطراحی و اجرای گریم و چهره پردازی بازیگران وحتی ریخت شناسی پرسوناژها با هنرمندی سمیه ارقبایی از رویکردی ترکیبی که آمیزه ای ازنگاه سنتی، فانتزیک و مایه های کاریکاتوریک است استفاده شده و پرسوناژ ها روی صحنه عملا جلوه های دراماتیک قابل قبولی پیدا کرده اند.
طراحی لباس که در آن نگره های دقیق و تمثیلی خاصی جلوه پیدا کرده، با هنر محبوبه سلطانی عملا به شکل گیری بیرونی وظاهری پرسوناژ ها بسیار کمک کرده و حتی تا حدی آنها را تأویل آمیز نموده است.
نمایش از لحاظ ژانر؛ به علت حالت اشمئزاز اولیه ای که با نشان دادن از هنجار در رفتگی های سُخره آمیز درمخاطب ایجاد می شود، تا حدی به “کمدی سیاه” و با نشان دادن دغدغه های تلخ و تنگناهای روحی روانی طاقت فرسا وعذاب آور، تا تکمیل یک تراژدی پیش می رود و نهایتا و کلا یک “تراژیکمدی” است. دراین اجرا کاربری ژست و حرکات شکیل، به زیبایی و مفهوم زایی نمایش بسیار کمک کرده است.
نمایش “ارکستر” اجرایی شیوه گرا، سبک و سیاق دار و ساختارمند است که برفرم و داشته های بصری و نمایشی تاکید مضاعف دارد و به گونه ای تئاتر ناب ارزیابی می شود؛ این نمایش؛ عذاب، رنج، کابوس زدگی، تنهایی انسان و بیرون ماندن او از دایره زندگی را خیلی خوب به نمایش می گذارد. ضمنا به لحاظ اجرایی به حدی ساختارمند و فرم گراست که همه چیز به صورت “نشانه ها” و داشته های تأویل پذیر و معنادار درآمده است. کارکرد وکاربرد دراماتیک و هنرمندانه مقوله های کارگردانی، بازیگری، طراحی صحنه و لباس، چهره پردازی، موسیقی و نور در این نمایش به اثبات رسیده است.”ارکستر” اثری قابل تأمل است که ارزش چندین بار دیدن را دارد.
من بعد از ۱۲ بار دیدن نمایش اینقدر نفهمیدم که شما با دو بار دیدن فهمیدین
این نمایش فوق العاده اس شدیدا پیشنهاد میکنم.